تیغ و ترنج
صحنه: سکوی خالی.
سکوت.آدم هایی در نور و سایه، همچون موج، دیده می شوند و نمی شوند. هیاهویی در راه شکل گرفتن است؛ زمزمه ای، ولوله ای. دو سه ت، در انتهای تاریکی، در کار نوعی رقص آیینی هستند. بنفش پوشیده اند؛ با شال های زرد بر کمر. رقص به نوعی دعا گره می خورد، دعایی همه جایی و هیچ کجایی. آوایی غریب
ومستانه شور می گیرد وپس، صحنه را سروش ودف با خود می برد. حالا دف زنان را می بینیم،سه تن اند که سرخ پوش، بر گرد دعا کنندگان می کوبند. آوای سروش و دف در حرکت تند بنفش پوشان و دف زنان تنیده است، که در نوری روشن تر، زنی سراسیمه به صحنه می آید، گویی بر دوش باد نشسته است، و ناگهان می ماند. شال های زرد از دست بنفش پوشان، پرده هایی می شودآویخته بر روی زن، وزن، پرده ها را کنار می زند. روبروی تماشاگران می ایستد. گردن بند جواهر نشانی را از گردن خود می کند، رو به تماشاگران می گیرد. دف زنان، خاموش شده اند. سکوت در صحنه مانده است. زن، لب باز می کند تا کلامی بگوید، اما نعره دف ها بر او چیره می شود. زن ، پشت پرده های زرد می رود. پرده ها همچون موج او را از صحنه می برند. صدای دف ناگهان می برد، اما زمزمه ی سروش همچنان در زمینه جاری است تا آنکه نور می رود. سکوت.
نور بر سکو. شبیه خوانان، در حال تمرین تعزیه ی حر. دو سه تن، بیرون سکو، بر تاریک روشن نشسته و تمرین را می پایند. هر یک، مترصد نوبت ورود، هرازکاهی بر بیاضی که در دست دارندریا، می نگرند. «میر عزا»، مشرف بر سکو، تمرین را نظاره می کند. نسخه خوانان، سعی می کننداشارات اورا به کار بندند.
پسر حر (روبه حر، در ابوعطا می خواند.)
ای پدر هستی چرا در خوف وبیم سخت می لرزی تو چون بید از نسیم
خویش را خواهی مگر کافر کنی جنگ با فرزند پیغمبر کنی
حر ای پسر برند دستم بی دریغ گر کشم بر روی آن مظلوم تیغ
پای نخل او نیاید تیشه ام گر کند ابن زیاد از ریشه ام
برادر حر چرا برادر چنین فگاری چرا زدیده سرشک باری
حر چرا نگریم، چرا ننالم شکسته سنگ زمانه بالم
حسین غریب است یاور ندارد ساطان خوبان لشگر ندارد
ناگهان نسخه خوان حر«دوست محمد»می ماند، می گرید. بعضی دیگر نیز اشک از چهره می گیرند.دوست محمد پس از لحظه ای خود را باز می یابد.
حر حسین غریب است یاور ندارد سلطان خوبان لشگر ندارد
همراهان حر بگو تو درد دلت برادر که از برایت زنیم بر سر
حر بیا برادر، غلام مضطر بیا تو فرزند، یگانه گوهر
ببند دو دست مرا برادر کشیده شمشیر به سبط حیدر
دارم خجالت من از حسینم ....
صدادر گلوی دوست محمد می شکند. شانه هایش از گریه می لرزند. گدوه، صبورانه منتظر می مانن. میر عزا پابه پا می کند سکوت، ماندگاریب کرده، میر عزا می شکند.
میر عزا ( نگاهش را از دوست محمد می دزدد. دل جو و اندکی مکدر به مخاطبی نا معلوم ) گریه که نمی خواهیم به خورد مردم بدیم!
«جمعه» وارد شده است. سینی چای بر دستدارد. میر عزا یک چای بر می دارد. دوست محمد تکانی به خود می دهد.
دوست محمد پاک رو سیاه شدیم!
میرعزا غلط نکنم دیروز هم همین جاهای نسخه بود که کار موند رو زمین.(به جمعه اشاره می کند)یه چایی بده این دوست محمد ما، بخوره قبراق شه.
دوست محمد سرافکنده، سینی چای را پس می زند.
میرعزا دبزن روشن شی!
دوست محمد یک چای از سینی بر می دارد. دستش در کار برداشتن قند می ماند. لحظه ای مکث می کند. پس می کشد، چای را نیز در سینی می گذارد. تلخ، آه می کشد.
دوست محمد نمی دونم چرا راه نمی ده!
میرعزا طوری نیست، یه نفسی چاق کن، دوباره می ریم. اما این بار تا ته نسخه. یا علی. بجنب تا بچه ها سرد نشدن!
دوست محمد (ناگهان می ایستد) من حاضرم!
میرعزا ایوالله دوست محمد! به مهتاب روی عباس صلوات.
صلوات جمع. شبیه خانان بر می خیزند. دوست محمد در سکوت، چنگی به موهایش می اندازد. نفس می گیرد ومی خواند، اما سخت ملتهب.
حر بیا برادر،غلام مضطر ،بیاتوفرزند،یگانه گوهر ،ببند دو دوست مرابرادر کشیده شمشیربه سبط حیدر دارم خجالت من ازحسینم یاران ببندید این هردوعینم موجی بازدارنده،دوست محمدرااحاطه کرده است.
حر قران بیاریدباشوروشینم شایدبه قران بخشد حسینم
مایه ی آهنگ تغییر می کند. اما صدا،لرزان و سست است.
حر به چه رو من روم و عذر بخواهم زحسین به چه رو من طلب عفو نمایم زحسین
ناگهان دوست محمد با نعره ای از خواندن باز می ماند. به زانو درمی آید، این بار ، گریه ای بی امان همه وجودش را می لرزاند. جمعه در کنار سینی چای، بی صدا و خاموش می گرید. میرعزا می نشیند. دیگران با بهت، دوست محمد را می پایند.
میرعزا (در حالی که به زمین خیره شده است) برای امروز بسه مونه.(بر می خیزد)
دوست محمد نه سید! اگه رخصت بدی یه بار دیگه می رم.
میرعزا (خم می شود و شانه های دوست محمد را با تسلی می فشارد.) فردا، فردا، دوست محمد ! فردا که اومدی می خوام مثل بلبل کوثر چهچه بزنی ، یه سر برو امامزاده، دلت که باز بشه، صدات میشه آب روون.
دوست محمد (در خود تکرار می کند) امام زاده...
میرعزا میرعزاتم دعا کن! (قد راست می کند،رو به جمع)همگی خسته نباشین. باقی کار، فردا. فعلا خداحافظ همگی.
جمع پراکنده می شوند. یکی دو نفر با دوست محمد دست می دهند و می روند. جمعه استکانهای خالی را در سینی می گذارد. می رود. حالا فقط دوست محمد مانده، خیره وبی حرکت، به نا معلوم چشم دوخته است.
متن کامل را پس از پرداخت وجه می توانید دانلود نمایید.لطفا مشخصات خواسته شده را جهت پیگیری پرداخت دقیق وارد نمایید.
نوع فایل : word فایل زیپ شده
تعداد صفحات 15
حجم : 31 kb
مبلغ قابل پرداخت 20000 ریال
پس از پرداخت موفق وجه به صورت خودکار به صفحه دانلود هدایت می شوید و می توانید فایل را دانلود کنیددر صورت هرگونه مشکل با پشتیبانی 09357668326 تماس بگیرید.