بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه

دانلود نمایشنامه آماده قالب word با عنوان نمایشنامه آیین فاطمیا ۲۸ ص

:

«فاطمه صدیق و شهید است»

                           «امام موسی کاظم(ع) »

آئین غاطمیا ،حکایت گوهر نابی است که دختر صالح ترین زنان  عصر و خدیجه ی کبری زمان است.او دختر و مادر بخشنده ترین،امین ترین،و بزرگ ترین مرد عالم و دختر بهترین بنده ی خدا و پسندیده ترین پیغمبر ،شافع روز جزاء،محمد مختار،اورنده ی

 

 

 کلام باری تعالی و عزیز و نوریه و حوریه ی دل خاتم است.او همسر مولای عدالت ،تنها افریده یخداوندی است که اگر خداوند متعال او را برای فاطمه نمی افرید در سراسر زمین از حضرت ادم گرفته تا هر انسانی بعد از او همسر همتایی برای غاطمه پیدا نمی شد.او مادر سید جوانان اهل بهشت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است.فاطمه این همه هست و این همه فاطمه نیست.فاطمه فقط فاطمه است.ناتوانی چون من در برابر این عظمت هیچ ندارم که بگویم.ائین فاطیمای  من برگ سبزی است تحفه درویش.ملودرامی  است  از حلول ام ابیها در یک منطقه هند که مردمان هر ساله ایینش پاس می دارند.همه حکایت من تخیل است.اما تمامی روایت های مرتبط با حوریه ی دل محمد مصطفی (ص) سندیت دارد.روابط کاراکترها اساس ستیز و بنیان کنش آئین فاطمیا بر پایه اصول ملودرام پیش می رود.رجاء واثق دارم که بزرگترین گوهر خلقت سیده زنان اهل بهشت کریم تر از ان است که ناتوانی چون حقیر را مدد نکند.پس به امید مدد او دست به قلم بردم و ایمان دارم که پاسخ می دهد.دلتنگ بودم و مآیوس که شاد شدم و خرسند تو نیز بکوش که عظمت در نگاهت باشد نه در انچه می نگری !

رخدادگاه:

میدانی سپید  به سپید برف.در دل میدان تپه ای اماس کرده گرداگردش هیزم خشک !

دل میدان خون است.بر اماس تپه مصلوبی سپید که به دو زنجیر در دو جهت بندی است.درختی خشک در انتها شاخه هایش ماه ماهی که سرخ است ! در دل اسمان ماه سرخ می درخشید.اسمان دلگیر زمین دلتنگ،دل خون،تنها !

و دیگر هیچ !

صدای شب،سیر سیرک ها،کوکوی برف، پارس سگ و هر از گاهی از دور دست زوزه گرگ.

گرداگرد تپه چند فانوس روشن است.بر سپیدی مصلوب سپید تصویر مبهم دخترکی هندی که می رقصد.سازها به غم می گریند.ناگهان بغض اسمان می ترکد پر خروش !اسمان دلگیر است اما نمی گرید.به خشم اسمان انگار بخشی از دل زمین می شکافد پایین تپه پیری فرتوت خفته است.

از شکاف زمین «سیتا»هراسیده با فانوسی در دست متولد می شود.اسمان می خروشد.دخترک محو می شود.جز صدای ارام شب صدایی نیست.سیا دزدانه در گوشه ای نهان می شود.

سیتا:  ایندرا،ایندرا،ایندرا !

         ارام نجوا می کند.انگار از پیر زنمی ترسد.مصلوب سفید تکانی می خورد. 

ایندرا: فاطیما...فاطیما...فاطیما...فاطیما...فاطیما...

        ای فاطر فاطم فاهم فاطن فاعل فرخ فال فرخنده فر.فلق فجر فردا فشافاش فرجام فروغ فدا شدن فصل فسوس من.ای         فرشته ی فراست فرخ پی فرخنده ی فرزام فرزانه فرزند.،فریاد من !

        فسوس ،فسوس ،فسوس ،فسرده دلم !

       فریب فریبب کاری فریفته فتوت را ،فشل فرمانبر فرمان نیوش فرمایش فایق فروزنده فحم فجور است.فرهمند من که        فردا فصل فراهت فتور من است. 

      فروغ فرج فتوت تو،فتح فر فواد  من،فراخیدن فتان فایق !

      فاطیما...فاطیما...فاطیما...فاطیما...فاطیما...فاطیما...

      فرشته فیروز اختر فیروزه فام فرخنده با نامت فرهمند باد فروغت،فراوان باد فرت،فخیم باد فتوتت،فراهم باد فراهتت!

(سیتا به نرمی از پشت تپه بالا می رود.)

سیتا:ایندرا،ارام باش !

ایندرا:سیتا اینجا چه می کنی؟

سیتا:مپرس خواهرک بد اقبالم بختت از ازل سیاه سرشتند !

ایندرا:سیتا خواهرم !زود بگریز اگر باد این خبر را به گوش شیوا برساند گلیم سپیدت سیاه تر از گیسوانت خواهد شد.

سیتا:هر چه خواهد بشود.من و روپا ترفندی نیکو داریم.

ایندرا:روپا؟شما دیوانه شده اید.امشب شب عروسی اوست.

سیتا:و صبح فردا عزای تو !

ایندرا:روپا کجاست ؟

سیتا:نمی توانی ارام بمانی؟بیدار می شود.همین نزدیکی هاست.

ایندرا:این دیوانگی است دختر، من هیچ گریزراهی ندارم !

سیتا:اگر ارام بگیری ترفند ما خواهی دانست.شاه کلید اینجاست.

ایندرا:دست تو؟

سیتا:اری!روپا ان را از شیوا دزدیده است.او با اسبی تیزتک همین نزدیکی ها منتظر ماست.ببین این هم کلید نجات تو.

چادر سپید را از روی ایندرا بر می دارد.حالا ما تصویر ایندرا که زنجیر شده را می بینیم.))

ایندرا:خام شده ای خواهر کم،این مکر شیواست.گرفتار دامی شده ای که هیچ راه گریزی نخواهی داشت.صبح فردا تو هم         با من خاکستر می شوی.

سیتا:باشد.یا هر دو می گریزیم یا هر دو با هم می میریم.

ایندرا:این دیوانگی است.

سیتا:مادر تو را به من سپرده است،فراموش کرده ای ؟چگونه می توانم شاهد سوختن خواهرکم باشم که مادرش بودم.تو         حال من نمی فهمی،چون مادر نیستی !پنج ساله بودم که مادر تو را به من سپرد و به اسمان رفت.من به او قول داده ام       می فهمی؟ 

ایندرا:پنج ساله،این عدد چقدر شوم و مقدس است !او هم هنگام مرگ پنج ساله بود.

سیتا:ایندرا به خاطر خدا دست بر دار 

ایندرا:نمی توانم!من بدو عاشقم به قاعده عشقی  که به مردم داشتم!

سیتا:و هم است ابله!او را هم با همین اوهام از دست دادی.بیچاره مهاتمای مظلوم.

ایندرا:سیتا.،مهاتما او را دیده است و من نه!او را دید و به ائین پدرش راست شد.مهاتما می گفت:او مادر پدرش بوده               است.می فهمی؟

سیتا:نه.نمی خواهم بفهمم!حالا وقت این حرف ها نیست.کاری مهمتر در پیش داریم.

(پیر زن به صدای ان دو بر میخیزد.دزدانه گوش می دهد.)

 ایندرا:باشد.حالا خواهش می کنم بگریز.این قفل با ان کلید گشوده نمی شود.

سیتا:خواهیم دید!

به سوی قفل های زنجیر می رود و مشغول می شود.پیرزن ارام به انتهای تپه می رود و نردبان را بر می دارد.سیتا تلاس می کند اما کاری از پیش نمی برد.

ایندرا:لجبازی نکن دختر محال است.

سیتا:یاوه می گویی.روپا سوگند خورده است که این کلید همان کلید است

ایندرا:میبینی که نیست .بگریز.

سیتا تلاش می کند.نمی شود مایوس کلید را به سویی می اندازد.

ایندرا:تا دیر نشده برو.روپا را برگردان.اگر بفهمند عروس نیست غوغا می شود.

سیتا تند به انتهای تپه می رود.متوجه می شودکه نردبان نیست.

سیتا:نیست.نسیت!

ایندرا:چه می گویی؟

سیتا:نردبان نیست!کسی ان را برداشته.

صدای قهقه پیرزن بر می خیزد.سیتا خشکش می زند.

هندوک:فرمان شیوا را زیر پا می گذاری؟تاوانش را خواهی داد.

در شیپوری که به گردندارد می دمد.

ایندرا:بگذار برود.برای وداع امده بود.

هندوک:پس حکایت کلید چه بود؟

ایندرا:کلیدی در کار نیست.خواب دیده ای!

هندوک:خواهیم دید!

ایندرا:بگذار برو.می دانی که مروارید مهاتما را من پنهان کرده ام.نشانش را به تو می دهم به شرطی که بگذاری خواهرم       برود. 

هندوک:محال است.اگر همه مرواریدهای عالم را هم به من بدهی محال است.

سیتا:نگران نباش،روپا همین نزدیکی هاست.صدای شیپور را حتمآشنیده است.الان می اید.

هندوک:چرا فاطیمای مقدست به نجاتتان نمی اید؟تو که می گفتی خداوند اسمانها علم و حکمت و معجزه را به او ارزانی             داشته است!  

ایندرا:مهاتما می گفت!راست می گوییی چرا از او کمک نخواهم.نامش چه بود سیتا؟

متن کامل را پس از پرداخت وجه می توانید دانلود نمایید.لطفا مشخصات خواسته شده را جهت پیگیری پرداخت دقیق وارد نمایید.

نوع فایل : word  فایل زیپ شده

تعداد صفحات 28

حجم :  53   kb

مبلغ قابل پرداخت 30000  ریال

پس از پرداخت موفق وجه به صورت خودکار به صفحه دانلود هدایت می شوید و می توانید فایل را دانلود کنیددر صورت هرگونه مشکل با پشتیبانی 09357668326 تماس بگیرید.

نام و نام خانوادگی :

ایمیل :

موبایل :

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد