چکیده
بسیارند کودکانی که ظاهری طبیعی دارند، رشد جسمی، قد و وزنشان حاکی از بهنجار بودن آنان است، هوش کم و بیش عادی دارند، به خوبی حرف می زنند و مانند سایر کودکان بازی می کنند، مثل همسالان خود با سایرین ارتباط برقرار می کنند، در خانه نیز خود یاری های لازم را دارند و کارهایی را که والدین به آنها می سپارند، به خوبی انجام می دهند، و از رفتار و اخلاق عادی برخوردارند، لیکن زمانی که به مدرسه می روند و می خواهند خواندن و نوشتن و حساب یاد بگیرند دچار مشکلات جدی می شوند، این کودکان به تدریج درمی یابند که سایر کودکان از نظر وضع درسی بهتر از آنها هستند و احساس حقارت را تجربه می کنند و کم کم بیزاری از درس و مدرسه در آنها به وجود می آید. والدین آنها که اغلب از دلایل ناتوانی یادگیری آنها بی خبر هستند، مشکل را بیشتر می کنند و با فشارهایی که به کودک وارد می آورند،
کلیدواژه
کودکان ، اختلال ، یادگیری
مقدمه
دشواری را چند برابر می کنند (احدی، 1382). کودکان مبتلا به اختلال یادگیری، گروه نامتجانسی را شکل می دهند. یک وجه مشترک که در بین انها وجود دارد این است که همگی در یادگیری دروس مدرسه دچار مشکل می باشند. این کودکان که طبق تخمین های جهانی حدود هشت درصد از کودکان وغالبا پسران را تشکیل می دهند، معمولا پیش از ورود به مدرسه شناخته نمی شوند.یکی از کار هایی که کودکان مبتلا به ناتوانی یادگیری در مورد خود انجام می دهند عبارت است از مقایسه خود با سایر همکلاسی ها و دستیابی به یک تشخیص در باره قابلیت های شخصی و تفاوت خود با دیگران، این ادراک های شخصی براساس نوع تقویتی که از محیط اطراف دریافت می دارند، زمینه ساز موفقیت یا شکست دانش آموز است. موقعی که دانش آموز به ناتوانی خود اطمینان یابد، دیگر انرژی لازم برای انجام سایر وظایف محوله را ندارد و در برخورد با مشکلات دچار ضعف و فقدان پیگیری می شود. برخی از پژوهش ها حاکی از آن است که وقتی دانش آموز به ناتوانی خود باور داشته باشد توانایی های خویش را هم نادیده خواهد گرفت و به این دلیل ، به ضعف مسئولیت شخصی و بی کفایتی متهم خواهد شد. به هر حال آنچه که حایز اهمیت می باشند کمک به افرادی است که دچار این گونه ناتوانی های یادگیری می باشند و شناخت ویژگی ها و مشخصات آنان تا حد زیادی می تواند در کمک به ایشان مثمر ثمر واقع گردد.