بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه
بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه

دانلود نمایشنامه آماده قالب word با عنوان نمایشنامه اسماعیل اسماعیل ۱۷ ص

شخصیت های نمایش:

1-مرد جوان(اسماعیل)

2-زن جوان(آسیه)

صحنه:

{خاموشی.صدای آوازمرد جوان-محزون-شنیده می شود.نور،باشروعآواز-نرم نرم وآهسته-برصحنه تابیده می شود ومامی بینیم : اتاقی درآسایشگاه خصوصی،با یک تخت خواب وملافه ی سفیدرنگ آشفته،ویک میزتحریرفلزی وصندلی

 

 

 ،چسبیده به تخت خواب یک میز کوچک  قرارداردوگلدانی پرازگل ، ویک پاکت سیگاروکبریتوزیر سیگاری پر.چند تابلوی نقاشی وعکس  روی سه ضلع  دیواربه چشم می خورد.مردجوان،درفضای خالیزیرمیز(طوری که تماشاچی اورا به راحتی می بیند) کزکرده است.زن جوان،

با یکپاکت(که بعد می فهمیم پراز سیب های قرمزودرشت است)وکیفی که ازشانه هایش آویزان است،مقابل درورودی اتاق  ایستاده وبا نیم خندی که بر صورت دارد،با نگاهی کنجکاو،سعی می کند حدس بزندصدای آوازمردجوان ازکجا داردشنیده می شود.آوازمرد جوان به سر می رسد.}

زن جوان:{با نیم خنده ای}کجایی تو!؟

مرد جوان:{بلافاصله سر ازفضای خالی زیر میزبیرون می کشد .بالبخند}تویی!؟

زن جوان:{با همان نیم خنده }اونجا رفتی چیکار؟!

مرد جوان:{اززیرمیزمی زندبیرون}سلام!

زن جوان:{باتعجب}این چیزها چیه اینجا،ازکجاآوردی؟!

مرد جوان:درخواست کرم ،دادند.چیز به درد بخوریه.

زن جوان:این رو که متوجه شدم،حّتم دفعه ی دیگه که بیام یه کتابخونه پرازکتاب شعراینجا می بینم.

مرد جوان:این که عالیه اگه بشه.

زن جوان:کورازخدا چی می خواد...

مرد جوان: کی اومدی که من نفهمیدم ،در زدی؟

زن جوان:در باز بود، ولی من درزدم ،بعد شنیدم که داری میخونی، اومدم تو...خوب می خونی هنوز!

مرد جوان:بیا!بشین!خوش اومدی! {صندلی را از پشت میزتحریربیرون می کشد}

زن جوان:{در حالیکه به طرف صندلی می رود} نمی خوای از این اتاق واز این آسایشگاه دل بِکنی،ها؟! 

{روی صندلی می نشیند}

مرد جوان: {تکیه زده به پشتی صندلی وتقریبا نزدیک به زن جوان } جای بدی نیست{آهسته ودر گوش زن جوان} فارغ ازهّرهای وهوی.

زن جوان:زندونی کردی خودت رو.

مرد جوان:{آهسته}بنده آزادی طمع داردزحدّ...عاشق آزادی نخواهد تا ابد.

زن جوان:پس کار من زارِه.

مرد جوان: {با خنده ای بلند از زن جوان فاصله می گیردوبه طرف تخت خواب آشفته ونا مرتب خود می رود وآن را مرتب  می کند. با صدای بلند.} گاهی وقتی  می خونم . وقتی تنهام.هََوَس می کنم ، یا نه یه جور التزامه ، نمی دونم. فقط می بینم

زده به سرم،هوایی شده م. بیشتروقتی انتظارمی کشم.

زن جوان: دیر کردم ، نه ؟!

مرد جوان: تقصیر تو نیست . حا ل وهوام این جوریه. دلتنگی یهوآوار می شه رو دلم.

زن جوان: اومدنی دکتر"ماهان"رو دیدم.

مرد جوان: او از همه ی ما عشقی تره!

زن جوان: منظور. می خوام بگم چرا دیر شد.

مرد جوان: مهم نیست{ تخت خواب رو مرتب کرده ، به طرف زن جوان می آید وروی شانه اش خم می شود ، وَآهسته.} مهم اینه که اومدی {همان طور، نگاهش می غلتد روی پاکت توی دست زن جوان } خودت رو با تو زحمت انداختی. زن جوان :{از جا بر می خیزد وچند قدمی  بر می دارد .}

اِی کاش همه ی  زحمت ها این جوری بود. {برمی گردد طرف مرد جوان} مگرنگفتی سیب می خوای؟

مرد جوان: گفتم هَوَس سیب کرده م.‌{با تاکید روی کلمه ی "هَوَس"}

زن جوان :بَد کردم حالا؟

مرد جوان : دستت درد نکنه.

زن جوان : از همونا که گفتی. {دست، درون پاکت برده ، سیبی سرخ ودرشت را بیرون می کشد بیرون} سیب سرخ! مرد جوان : {به طرف زن جوان راه می افتد . سیب را از دست زن جوان می گیرد ومی بوید}... عالیه! بوی طوبای  بهشت رو می دِه .

زن جوان : نمی دونستم تا اینقدر ،وَاِلابیشتر می خردیم .

مرد جوان : یکی ش بَسِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ همه ی رویا هام .

زن جوان : این جا حسابی شاعرت  کرده .

مرد جوان : نَه ، جادوی بوی سیبه . بیا، بو کُن ! {وّسیب رو به صورت زن نزدیک می کند }

زن جوان : {بو می کشد } بو بچه گی ها رو می دِه .

مرد جوان :یعنی طوبای بهشت دیگه ؟

زن جوان : راستش یواش یواش یا دم می رفت . مامان گفت دم ِ در . گفت سیب یادت نره .

مرد جوان : بنازم به اون مامان !...لحظه ای خاموش ماند ، آنگاه ، با رِ دیگر سیب سرخی راکه در کف داشت ، به هوا انداخت  {سیب را به هوا می اندازد . صدای صفیر خمپاره شنیده می شود . مرد جوان فریاد بلند ووحشتناکی می کشد .}دراز بکشید! {پاکت سیب از دست زن جوان رها می شود . مرد جوان روی زمین ، در خودش گلوله می شود . سیب ِ به هوا انداخته شده، به زمین می افتد. صدایِِِِِِِِ ا نفجار }

زن جوان : {به طرف مرد جوان خیز بر می دارد . کیف از روی شانه اش فرو می افتد .} یا قمر بنی هاشم ! چی شد"اسماعیل"؟

{صدای خنده ی ریزِ مرد جوان را می شنود .}

مرد جوان : خودش را پس می کشد .} این کارها چیه ؟ بازیت گرفته؟ بچه شدی ؟ ترسوندی من رو!

{مرد جوان سر بلند می کند و قه قاه می خندد. بعد سیبی  را از روی زمین بر می دارد. زن جوان روی زمی می نشیند ؛پاکت  را بر می دارد وسیب های ریخته را ، یک یک توی آن می اندازد  }

زن جوان : لا بُد این هم یه جوریشه .  لج بازی. لج بازی می کنی .ولی من نمی دونم...نمی دونم...سر لج افتادی باکی ؟ با من؟ با خودت؟ -داره یواش یواش باورم می شه حرف هایی که می زنن . من هم آدمم آخه . چقدر می تونم تحمل کنم ؟ چقدر وایستم تو روشن بگم اسماعیل اینی  نیست که می گد. اسماعیل چیزیش نیست اصلا . یه استراحت معمولی . می آد بیرون. پس کجا؟... تو داری من رو  دِق کش می کنی! 

متن کامل را پس از پرداخت وجه می توانید دانلود نمایید.لطفا مشخصات خواسته شده را جهت پیگیری پرداخت دقیق وارد نمایید.

نوع فایل : word  فایل زیپ شده

تعداد صفحات 17

حجم :  180   kb

مبلغ قابل پرداخت 25000  ریال

پس از پرداخت موفق وجه به صورت خودکار به صفحه دانلود هدایت می شوید و می توانید فایل را دانلود کنیددر صورت هرگونه مشکل با پشتیبانی 09357668326 تماس بگیرید.

نام و نام خانوادگی :

ایمیل :

موبایل :

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد