بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه
بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه

حکایت هایی از گلستان سعدی

انگشتر به دست راست کردن

1-از یکی از بزرگان پرسیدند : با اینکه دست راست دارای چندین فضیلت و کمال است .چرا بعضی انگشتر را در دست چپ می کنند؟او در پاسخ گفت : ندانی که پیوسته اهل فضل ، از نعمتهای دنیا محروم شوند؟

آنکه خط آفرید و روزی داد *** یا فضیلت همی دهد یا بخت

سرهنگ زاده و حسودان

2-سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی

زاید الوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا

بالای سرش ز هوشمندی

می تافت ستاره بلندی

فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفته اند

توانگری بهتر است نه بمال و بزرگی بعقل نه بسال ابنای جنس او

بر منصب او حسد بردند و بخیانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی فایده نمودند

دشمن چه زند چو مهربان باشد

دوست ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست

در سایه دولت خداوندی دام ملکه همگنانرا راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی شود

الا بزوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد

توانم آنکه نیازارم اندرون کسی

حسود را چه کنم کو ز خود به رنج درست

بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست

که از مشقت آن جز بمرگ نتوان رست

شوربختان به آرزو خواهند

مقبلان را زوال نعمت و جاه

گر نبیند بروز شپره چشم

چشمه آفتاب را چه گناه

راست خواهی هزار چشم چنان

کور بهتر که آفتاب سیاه

ارزش روزها

3-گر شبها همه قدر بودی ، شب قدر بی قدر بودی

گر سنگ همه لعل و بدخشان بودی ، پس قیمت سنگ و لعل یکسان بودی

پادشاه و پسر کوتاه قدش

4-ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی

باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می کرد

پسر به فراست استیصار به جای آورد و گفت ای پدر

کوتاه خردمند به که نادان بلند

نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر

الشاة نظیفة والفیل جیفة

اقل جبال الارض طور و انه ///// لاعظم عند الله قدر و منزلا

آن شنیدی که لاغری دانا ///// گفت باری بابلهی فربه

اسب تازی و گر ضعیف بود ///// همچنان از طویله خر به

پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران به جان برنجیدند

تا مرد سخن نگفته باشد ///// عیب و هنرش نهفته باشد

هر پیسه گمان مبر نهالی ///// باشد که پلنگ خفته باشد

شنیدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند

اول کسی که به میدان در آمد این پسر بود

گفت :

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من ///// آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری

کانکه جنگ آرد بخون خویش بازی می کند ///// روز میدان و آنکه بگریزد بخون لشکری

این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت

چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت :

ای که شخص منت حقیر نمود ///// تا درشتی هنر نپنداری

اسب لاغر میان بکار آید ///// روز میدان نه گاو پرواری

آورده اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک جماعتی آهنگ گریز کردند

پسر نعره زد وگفت ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید

سواران را بگفتند او تهور زیادت گشت و بیکبار حمله آوردند

شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند

ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد

تا ولیعهد خویش کرد

برادران حسد بردند و زهر در طعامشان کردند

خواهر از غرفه بدید دریچه برهم زد

پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت محالست که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند

کس نیاید به زیر سایه بوم ///// ور همای از جهان شود معدوم

پدر را از این حال آگهی دادند

برادرانش را بخواند و گوشمالی بواجب بداد

پس هر یکی را از اطراف بلاد حصه معین کرد تافته بنشست و نزاع بر خاست

که ده درویشی در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند

نیم نانی گر خورد مرد خدا ///// بذل درویشان کند نیمی دگر

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه ///// همچنان در بند اقلیمی دگر

محمود سبکتکین در خاک

5-یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را بخواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی گردید و نظر می کرد . سایر حکما از تاویل این فروماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوز نگران است که ملکش با دگرانست .

بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند ///// کز هستیش بروی زمین بر نشان نماند

وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل ///// خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند

زنده است نام فرخ نوشین روان بخیر ///// گرچه بسی گذشت که نوشین روان نماند

خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر ///// زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند

دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز

6-پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد . بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید .

وقت ضرورت چو نماند گریز

دست بگیرد سر شمشیر تیز

ملک پرسید چه می گوید . یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند

همی گوید : والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس

ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت .وزیردیگر که ضد او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز براستی سخن گفتن این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت

ملک روی ازین سخن در هم آمد و گفت : آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این در خبثی و خردمندان گفته اند :

دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز

هر که شاه آن کند که او گوید

حیف باشد که جز نکو گوید

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود :

جهان ای برادر نماند بکس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:02

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد