بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه
بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه

توکل

قهرمان داستان ما زمانی صعود خود را اغاز کرد که هوا رو به تاریکی بود و بجای زدن چادر به صعود خود ادامه داد
در ان سیاهی شب حتی ماه و ستارگان هم از پشت انبوهی ار ابر دیده نمیشدند.کوهنورد همانطور که بالا میرفت در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان پایش لیز خورد و باسرعت سقوط کرد......

سقوط همچنان ادامه داشت و در ان لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بد زندگیش را به یاد می اورد فکر میکرد به مرگ چقدر نزدیک است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و اسمان است .در ان لحظات سخت فریاد زد:خدایا کمکم کن ......... که ناگهان صدایی از اسمان پاسخ داد از من چه می خواهی ؟
....
نجاتم بده
....
واقعا فکر میکنی می توانم نجاتت دهم .
.....
البته تو تنها کسی هستی که می توانی نجاتم دهی .
....
پس طناب دور کمرت را ببر.برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد با تمام توان طناب را چسبید و ان را رها نکرد .روز بعدگروه نجات امدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یم متر با زمین فاصله داشت!!!!و شما ؟ شما تا چه حد به طناب زندگی چسبیده اید ؟ ایا تا بحال شده که طناب را رها کرده باشید ؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خداوند برایتان فرستاده می شود شک نکنید.خداوند همواره مراقب شماست به خدا توکل کنید با اعتقاد راسخ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد