بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه
بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه

درختی که سکه طلا می داد۲

روزی روزگاری در دهی زیبا و قشنگ خانواده ای بودند که یک پسری به نام پولی داشتند. مادر و پدر پولی به خاطر این اسم را برای او انتخاب کرده بودند چون همش دنبال سکه و طلا بود. پولی روزی از خانه بیرون آمد. خواست ببیند در شهر چه خبر است. همین که داشت در ده قدم می زد، دوستش را دید که برای او دست تکان می دهد. او به سراغ دوستش رفت و به او سلام کرد.

 دوستش گفت:«سلام می دانی چه شنیده ام؟»

پولی با تعجب پرسید:نه چه شنیده ای؟َ!

دوستش گفت:« می دانی که درجنگل یک درخت سکه وجود دارد.آن درخت فقط پول وطلا می دهد.»

دوست پولی که می دانتست پولی خیلی خیلی به طلا وپول اهمیت میدهد این دروغ ها راسروهم کردوگفت. پولی که داشت از تعجب شاخ در می آوردوچشم هایش مثل پول شده بود گفت:«کجا،کجای جنگل است.؟»

بازهم دوستش دروغ هایی گفت.

پولی به خانه برگشتواین موضوع را به مادر وپدرخودگفت وگفت :«می خواهم فردا صبح زود به جنگل بروم مادروپدر پولی اصلاً بااین موضوع موافقت نکردند ولی پولی از یک گوش می شنید واز یک گوش بیرون می کرد،نه به حرف پدرش گوش می کرد ونه مادرش خلاصه این حرف ها به هیچ دردی نمی خورد. شب آمدوموقع خواب شد؛پولی به رخت خواب رفتو خوابیدتا به امید یک صبح پرپول. صبح شد.پولی ازخواب بیدار شد.

 تازه هوا روشن شده بود. اویادداشتی نوشت وراه افتاد.

مادروپدرپولی بیدار شدند ورفتند تا پولی را بیدار کنند اما از پولی اثری نبود؛فقط یک یادداشت بود که روی بالشتش گذاشته بود.پدرپولی یادداشت را خواند،پولی در یادداشت نوشته بودکه من می روم وبا جیبی پرازپول برمی گردم .

حالا می شنویم ازپولی:پولی به آدرس نگاه کردودید همان جااست ولی از درخت وپول وطلا خبری نیست اما ازدوریک کلبه ی زیباوکوچک دید وبه آنجا رفت.

پیرزنی قد خمیده ای در را باز کرد.

پولی سلام کردوگفت:« یک درخت سکه این دورواطراف نمی شناسی؟»

وبعدحسابی خندید آن قدرخندید که سرخ شد؛او گفت:«تودیگر که هستی؟

پولی گفت:«من پولی هستم.

پرزن گفت:«عزیزم پولی جان بیا تو تا برایت بگویم.»

پولی نشست وپیرزن یک لیوان شربت آورد وبه پولی داد.

پیرزن گفت :« پولی جان طلا وسکه یا همان پول با تلاش وکوشش به دست می آید.»

پولی گفت:« من تلاش وکوشش کرده ام حالا دیگرنوبت درخت است که به من پول بدهد.»

پیرزن گفت:« اگرتلاش وکوشش را بخواهی مانند توانجام داد اسمش که تلاش نمی شود،عزیزم تو برای به دست آوردن پول باید کارکنی.»

پولی گفت:« هرکاری که باشد برای پول می کنم.

پیرزن به او گفت:«آفرین عزیزم حالا برو برای به دست آوردن پول کارکن.»

پولی به خانه رفت و ازمادروپدرخود عذرخواهی کردودردکان پدرخود مشغول به کار شد.       

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد