بستر تاریخى آزادى عقیده، چالشهاى دیروز، پرسشهاى امروز
آزادى عقیده، براى انسان امروز، یک معماى حل شده، و از حقوق مسلّم بشر است که اسناد بینالمللى حقوقى، بر آن گواهى مىدهد. از ویژگىهاى دنیاى مدرن، آن است که حق انسان را براى قبول یا انکار هر عقیده و اظهار آن، به رسمیت مىشناسد و عقیده و مذهب را خارج از حیطه دخالت دولت مىداند.
تاریخ جوامع مختلف بشرى، تا پیش از قرن اخیر، حکایت از چالشهاى فراوان و درگیرىهاى دشوار در این باره دارد و بهویژه در اروپا فجایع فراوانى به نام دین، از سوى کلیسا انجام گرفته است مثلاً تورکمارا، رئیس محکمه تفتیش عقاید اسپانیا به علت آنکه شش هزار تن را به آتش عقوبت و به جرم الحاد از بین برد، مورد تقدیر پاپ قرار گرفت. حتى فرقهاى که مىکوشید ترجمه کتاب مقدس را منتشر سازد، بارها در معرض تکفیر و تعقیب کلیسا قرار گرفت.
در آغاز، کلیسا مىخواست با جریانات انحرافى مقابله کند؛ ولى بعداً به مصادره اموال و سپس در صدد جستوجو از ملحدان برآمد. در سال 1229 میلادى مقرر شد که در قلمرو هر کشیش، کمیسیونى مرکّب از یک کشیش و دو یا سه نفر غیر روحانى، همه مخفىگاهها را شناسایى و ملحدان را به اسقف معرفى کنند. در اوایل سال 1239 به حکم دادگاه تفتیش عقاید، پنجاه نفر از ملحدان، زنده به آتش افکنده شده و یا زنده به گور شدند. حتى براى مردگان مشکوک به الحاد هم، دادگاه تشکیل مىشد و جسد مرده را از خاک بیرون مىکشیدند و مىسوزاندند و سپس استخوانهارا در زنبیلى گذاشته، در شهر مىگرداندند و جارچىها مردم را از چنان سرنوشتى، برحذر مىداشتند
عملکرد کلیسا نه فقط بر اعتبار و حیثیت دین، صدمه فراوانى وارد کرد و مردم را به دین، سخت بىاعتقاد ساخت، بلکه بر تفکر علمى نیز خسارتهاى فراوانى زد و حتى در قرن شانزدهم و هفدهم میلادى هم دانشمندان بإ؛ ّّ فشارهاى بسیارى روبهرو بودند و در اثر آن، طى قرنهاى بعد، گریز از مذهب و گرایش به مادىگرى، رواج یافت. راسل، که خود از این افراد است، مىگوید:
فیلسوف بزرگ ایتالیایى، جرد انوبرونو در 347 سال پیش به آتش سوخت. سیزده سال بعد از آن، منجم و فیزیکدان مشهور ایتالیایى، گالیله را پاپ روم، مرتد و ملحد خواند؛ براى اینکه مىگفت: آنچه ارسطو در خصوص سیارات سبع گفته است، صحیح نیست و حق با کوپرنیک است. بوفن، از علماى طبیعى فرانسه، به این عقیده رسیده بود که کوهها و درههاى روى زمین حادث است و قدیم نیست؛ یعنى از ابتداى خلقت عالم وجود نداشته است. اونیورسیته سربن او را مجبور کرد که این عقیده را ترک کرده، ضد آن را بگوید
هر چند تحولات فرهنگى اروپا، به این وضع پایان داد و قدرت را از کلیسا سلب کرد، ولى ارباب کلیسا تا مدتها در برابر آزادى عقیده مقاومت مىکردند و حاضر به قبول و تأیید آن نبودند. انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789، آزادى عقیده را رسماً اعلام کرد؛ ولى کلیسا به مخالفت با آن برخاست و در سال 1832 پاپ گریگوار شانزدهم، طى بیانیهاى به آزادى نشر عقاید مذهبى اعتراض کرد.
اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه در سال 1789، بر آزادى مذهبى تصریح و تأکید کرد؛ ولى پاپ پل ششم، طى پیامى در دهم مارس سال 1791 آزادى مذهبى را «حقوق وحشتناک» توصیف کرد و کاردینال پى، اسقف پواتیه، در سال 1853 به ناپلئون سوم نوشت:
متأسفم که دولت شما همچنان از اعلامیه حقوق بشر الهام مىگیرد که چیزى جز نفى حقوق خدا را در بر ندارد.
ولى سرانجام، کلیسا تسلیم شد و در سال 1963، ژان پل بیست و ششم، رسماً آن را پذیرفت و انجمن روحانیون واتیکان نیز این امر را به رسمیت شناخت که:
انسان حق آزادى مذهبى دارد... بهطورى که در امر مذهب، هیچ کس نباید بر خلاف وجدانش وادار به انجام کارى گردد یا از انجام کارى باز داشته شود
نمىتوان نادیده گرفت که خشونتهاى کلیسایى و اقدامات تحمیلگرانه آن، اروپاییان را پس از رنسانس، به عکسالعملهاى افراطى واداشت و آزادى را بهانهاى براى ورود به حیطه اقدامات غیرعقلانى و مرزشکنى ساخت. هنگامى که روبسپیر، رهبر انقلاب فرانسه، همگام نزدیک خود، رولاند دولاپالتیه را به مرگ محکوم کرد و او را به نام آزادى و براى آزادى، به پاى گیوتین فرستاد، رولاند فریاد برآورد: «اى آزادى! چه جنایتها که به نام تو نمىشود!».
کارنامه مسلمانان
مسلمانان در تاریخ خود، فراز و فرودهاى فراوانى را در مسیر آزادى عقیده، پشت سر گذاشتهاند و نمىتوان همه مقاطع حیات فرهنگى آنان را یکسان دانست، هر چند که در مقایسه با پیروان ادیان دیگر، امتیاز بیشترى کسب کردهاند جان دیون پورت، پس از اشاره به شکنجهها و قتلهایى که به نام دین انجام گرفته، مىگوید:
با کمال اطمینان باید اعتراف شود که چنان جنگهاى مهیب و فجیع و بلکه یک رشته جنگهاى متوالى دینى، براى چهارده قرن، جز میان مسیحیان در جاى دیگر وجود نداشت و هیچگاه مللى که داغ باطله کفر بر آنها زده شده است، یک قطره خون به بهانه دین و به دلیل مذهب نریختهاند.
وى اذعان دارد که گرویدن میلیونها آفریقایى و آسیایى به اسلام، معمولاً بر مبناى رغبت و میل، و نه اکراه و اجبار بوده است. گوستاولوبون نیز این سخن را مىپسندد و مىپذیرد که:
براى پیروان مسیح، فوقالعاده تأسفآور است که تساهل مذهبى (احترام به مذهب دیگران و عدم اجبار به پذیرش مذهب خود) را که در همه اقوام، جزء قانون مروت شمرده مىشود، مسلمانان به آنان آموختهاند.
اگر ملاک داورى در این زمینه، دوران تأسیس دولت اسلامى و گسترش آن قرار گیرد، بدون شک، سیره و روش مسلمانان، الگویى براى همه ملل شمرده مىشود. فرمان رسول اکرم9 به برخى از فرمانروایانى که به یمن اعزام کردند، این بود که اگر یهودیان و نصرانیان بخواهند بر آیین خود باقى بمانند، آنان را آزاد گذاشته و بر پذیرش اسلام مجبور نسازید و در قبال پرداخت جزیه، ایشان را در پناه امنیت دولت اسلامى قرار دهید.
همچنین آن حضرت به مردم یمن این نکته را اعلام کردند که یهودیان و مسیحیان، براى دست برداشتن از دین خود، نباید تحت فشار قرار گیرند.
دستورالعمل پیامبر اسلام به فرمانروایان خود، آن بود که هر کس مسلمان شود، حقوق و وظایف مسلمانان را خواهد داشت و هر کس از پیروان ادیان، بر آیین خود پایدار ماند، با فشار و مضیقه مواجه نمىشود و هر فرد بالغ، به قدر وسع خویش، جزیه مىپردازد.
از جمله مواد توافقنامه پیامبر با قریش، در جریان حدیبیه، آن بود که همگان از آزادى دینى برخوردار باشند و هیچ کس در مورد دین خود، با اکراه و اجبار روبهرو نشود.
رسول اکرم در یک سند رسمى، به علماى مسیحى نجران متعهد شدند که پایگاههاى مذهبى آنان در اختیارشان خواهد بود و همه اسقفها و کاهنان و راهبان و پیروانشان، درموقعیت خود، از امنیت برخوردار خواهند بود و بر ریاست و رهبرى آنان تعرضى نخواهدشد.
پس از رحلت رسول اکرم نیز آموزههاى نبوى در مسلمانان رسوخ داشت و همان سیره را ادامه دادند مثلاً پس از فتح فلسطین، ساکنان آن دیار از مسلمانان تقاضا کردند که خلیفه دوم، شخصاً براى امضاى قرارداد بدانجا کوچ کند. خلیفه در قرارداد با آنان به اصل «عدم اکراه در دین» تصریح کرد: «و لا یکرهون على دینهم و بدین وسیله، مسیحیان را در انتخاب دین جدید، کاملاً آزاد گذارد.
اگر این رویه، با روش رفتار متقابل مسیحیان، به هنگام ورود به بیتالمقدس مقایسه شود که چگونه به قتلعام مسلمانان مبادرت کردند به خوبى آشکار مىشود که تجربههاى تاریخى در اسلام با مسیحیت، از چه تفاوت عمیقى برخوردار است. به قول یکى از متفکران غربى، همزیستى مسلمانان با پیروان ادیان دیگر، و روح تسامح در رفتار با آنان، براى اروپاییان آن زمان، ناشناخته بود.
سماحت مسلمانان با پیروان ادیان دیگر، چنان بود که یهودیان زندگى در قلمرو اسلام را بر سکونت در قلمرو مسیحیت ترجیح مىدادند و نصاراى شرق (نسطوریان، یعقوبیان و...) در قلمرو اسلام، بیشتر از روم آسایش داشتند و حتى جزیهاى که مجوسیان به مسلمانان مىپرداختند، به مراتب، سبکتر و راحتتر از مالیات سرانهاى بود که پیش از آن به حکومت خویش (ساسانیان) مىدادند از این رو، غیرمسلمانانى مانند نصارایى که در بیزانس به وسیله کلیساى رسمى، مورد تعقیب قرار مىگرفتند، در قلمرو اسلام پناه مىجستند.
البته در برابر این جریان غالب در تاریخ مسلمانان، نمىتوان انکار کرد که آنان نیز در برخى مقاطع، از تعالیم اساسى مکتب خویش فاصله گرفته و با روشهاى ناپسند، در درگیرىهاى فرقهاى وارد شدهاند. در تاریخ عباسیان و در اوج برخوردهاى نحلههاى مختلف کلامى، گاه چنین رفتارهایى از سوى فرمانروایانى که به نام دین، سلطه و اقتدار داشتند، دیده مىشود. «محنه» شیوهاى از تفتیش عقاید بود که باید آن را از نقاط تاریک در کارنامه خلفاى عباسى شمرد. مسائلى همچون حادث یا قدیم بودن کلام خدا، چنان اهمیت یافته بود که محدثان و فقیهان، درباره آن، مورد تحقیق و آزمون قرار مىگرفتند و احمد بن حنبل که طبق دستور معتصم عباسى، حاضر به عقبنشینى از موضع خود نبود، چندان تازیانه خورد که بیهوش گردید و به زندان افتاد.
در ادوار بعد نیز بهطور نادر، مواردى از این رویه، در گوشه و کنار جوامع اسلامى دیده مىشود و بهویژه، کسانى که به تصوف یا فلسفه گرایش داشتهاند، بیشتر در معرض تکفیر و تهدید قرار مىگرفتهاند. در این زمینه، هر چند شکنجههایى از نوع رفتار قساوتآمیز ارباب کلیسا، در جوامع اسلامى بىسابقه است، ولى رفتارهاى خارج از قاعده را هم به طور کلى نمىتوان نادیده انگاشت.
متأسفانه بزرگترین حکماى اسلامى، مانند ابنرشد، ابن سینا، سهروردى، خواجه نصیرالدین طوسى، ملاصدراى شیرازى و فیض کاشانى، از سوى جماعتى متحجر و کمخرد، به کفر و زندقه رمى شده و تکفیر گردیدهاند. دسیسه مخالفان ابنرشد، موجب آن گردید که وى را تبعیدکرده و کتابهایش را به شعلههاى آتش افکنند و بهمناسبت محاکمهاش منشورى در مبارزه با فلسفه صادر گردید ابن سینا با اشاره به همین اتهامات مىگوید:
کفر چو منى گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر، یکى چو من و آن هم کافر؟
پس در همه دهر، یک مسلمان نبود
و خواجه نصیر الدین طوسى، که از طرف فردى بهنام نظام العلما تکفیر شد، مىگوید:
نظام بى نظام ار کافرم خواند
چراغ کذب را نبود فروغى
مسلمان خوانمش زیرا که نبود
دروغى را جوابى جز دروغى
در سده اخیر نیز متحجران، اتهامات فراوانى را نصیب احیاگران تفکر اسلامى و پیشوایان نهضت بیدارى، مانند سید جمال الدین اسد آبادى، آخوند خراسانى و امام خمینى کردهاند.
علامه طباطبائى که خود از قربانیان جهل و عناد این جماعت است، پس از بحث درباره آزادى اندیشه و تفکر از نظر اسلام و مطرود بودن شیوه کلیسا در تحمیل عقیده بهوسیله شمشیر و تازیانه و یا طرد و تکفیر، مىگوید:
ولى متأسفانه ما مسلمانان، این نعمت آزادى اندیشه را همچون بسیارى از نعمتهاى دیگر الهى، از دست دادهایم و برخوردهاى کلیسایى، بر جوامع ما حاکم شده است.
آیا شرمآور و شگفتآور نیست که کار عدم تحمل و رفتارهاى دور از اخلاق و منطق، بدانجا برسد که علامه طباطبائى «نسیم آزادى لیبرالى از غرب» را نعمتى براى جامعه اسلامى بشمارد که در اثر آن، از فشار بر اهل معرفت کاسته شده است؟!
این مشروطیت و آزادى و غربگرایى و بىدینى و لاابالىگرى، که از جانب کفار براى ما سوغات آمده است، این ثمره را داشت که دیگر درویشکشى منسوخ شده و گفتار عرفانى و توحیدى، آزادى نسبى یافته است، و گرنه شما مىدیدید امروز هم همان اتهامات و قتل و غارتها و به دار آویختنها براى سالکین راه خدا وجود داشت.
نگاه بشر امروز
اقبال به آزادى و اعتنا به منزلت بىرقیب آن، از ویژگىهاى عصر ما است. بشر متجدد امروز، نمىخواهد شریک و بدیلى براى آزادى بشناسد و شرک را در این باب مجاز نمىداند. او بهویژه، در عقیده و اندیشه مىخواهد بر مبناى اراده و خواست خویش انتخاب کند و تصمیم بگیرد و هیچ چیز مزاحمتى برایش فراهم نیاورد. در چارچوب تفکر لیبرالى، زندگى هر فرد، متعلق به خود او است و او حق دارد که باورداشتن یا باورنداشتن به هر چیز را برگزیند وتجربهکند.
آزادى عقیده و اندیشه، براى انسان عصر ما، چندان بدیهى و واضح است که آن را بىنیاز از استدلال مىداند و در عین حال، اصول و مبانى معرفتىاش، که شناخت یقینى را دست نایافتنى قرار داده و شک کردن در همه باورها را به رسمیت شناخته، دفاع از آزادى عقیده را آسان کرده است. او خورشید حقیقت را در پس باورهاى متنوع پنهان، و ادیان و آیینها را روزنههایى بدان مىداند و از این رو، ترجیح عقیدهاى خاص را غیرممکن مىشمارد و در نتیجه، بر این باور است که به همه با یک چشم باید نگریست. بهعلاوه، چون اقتدار و اختیار حکومت، براى رفع تنگناهاى معیشتى و تأمین نیازهاى اولیه زندگى است، از اینرو، دولتها نباید در عقاید انسانها دخالتى داشته باشند.
آزادى عقیده، در فرهنگ امروز غرب، متضمن این پیامها است:
1. انسان برتر از عقیده است و هیچ عقیدهاى بر گوهر انسانى او صدمه نمىزند.
2. عقیده در تعیین حقوق انسانها دخالتى ندارد و هیچ عقیدهاى نه بر حقوق انسانها مىافزاید و نه از آن مىکاهد.
3. انسان براى داشتن عقیده دلخواه خود، حق دارد.
4. عقیده انسانها همچون شؤون دیگر آنان، از قبیل جان و مال، از احترام برخوردار است و نباید مورد تعرض قرار گیرد.
5. انسان در برابر هیچ عقیدهاى، تکلیفِ قبول و التزام ندارد.
6. انسان براى نفى و انکار هر عقیده و آیینى مجاز است.
7. انسان براى رها کردن عقیده خویش و تغییر آن آزاد است.
8. به کودکان نباید عقیده دینى خاصى را القا کرد.
9. نباید عقیدهاى را آیینه حقیقت، و یا عقیدهاى را مخالفِ آن تلقى کرد.
10. حقیقت دینى و هدایت، اختصاص به پیروان یک آیین ندارد و همگان را به یک نسبت، در برمىگیرد.
11. آزادى عقیده، بدون آزادى براى ابراز و اظهار آن بىمعنا است.
12. انسان مىتواند عقیده خود را تبلیغ و ترویج کند.
13. اعتبار هیچ عقیدهاى نیازمند دولت، نیست و دولت حق ابطال و نفى هیچ عقیدهاى راندارد.
14. دولت نباید بر مبناى عقیده خاصى سیاستهاى خود را تنظیم کند و عقاید دیگر را نادیده انگارد.
15. دولتها نباید از عقیده و آیین ویژهاى حمایت کرده و براى پیروان آن، امتیازى در نظربگیرند.
16. دولت نمىتواند هیچ عقیدهاى را شرط یا مانعِ حقوق اجتماعى یا سمتهاى دولتى قرار دهد.
17. تفتیش عقاید، ممنوع است.
البته هر یک این گزارهها را نمىتوان مورد اجماع و توافق اندیشمندان در فرهنگ غرب دانست؛ ولى مىتوان گفت که رأى غالب آنان در تأیید و حمایت از آن است؛ اما براى کسانى که با اصول و مبانى چنین نگرشى به آزادى عقیده، مخالفند، بهویژه آنان که فارغ از دغدغههاى دینى نیستند و ایمان خود به یک مکتب آسمانى را حفظ کرده و پاىبندى به شریعت الهى را راه نجات انسان و تأمین سعادت وى مىدانند، این داورىها با ابهامات جدى روبهرو است و دستکم پرسشهاى فراوانى درباره آنها وجود دارد.
در پژوهش کنونى سعى شده است نخست آزادى عقیده از زوایاى مختلف ریشهیابى شود و سپس با تبیین اصول و مبانى آن در فرهنگ اسلام و غرب، نتایج خاص هر دیدگاه، مشخص شده و از خلط و اشتباه جلوگیرى شود.
بدون شک، در حقوق اسلامى، احکام متعددى وجود دارد که در نسبت آن با آزادى عقیده، باید تأمل کرد، احکامى همانند: جهاد ابتدایى به منظور دعوت به اسلام، کیفرهاى مقرر براى مرتدان و محدودیتهایى که براى کتابهاى ضلال وجود دارد. بهعلاوه، اصرار بر تدین در کارگزاران اصلى حکومت، و پذیرش دخالت دولت در مسائل اعتقادى و مسؤولیت آن در هدایت و تربیت دینى و دهها مسأله دیگر، با استنتاجات فوق، در تعارض است. گذشته از آنکه اساساً دین از بُعد قانون زندگى، که ریشه در ربوبیت تشریعى خداوند دارد، با جوهره لیبرالیسم در تضاد است و هرگز آن را تحمل نمىکند. از همین جا است که آزادى عقیده از نظر اسلام، داراى مبانىِ خاص و فروع و نتایجى ویژه است.
در این نوشتار آزادى عقیده از زاویه کلامى، فقهى، عرفانى و حقوقى مطالعه شده و همراه با بررسى آراى متفکران گذشته، آراى انتقادى امروزین، مورد بررسى و ارزیابى قرار گرفتهاست.