زندگی نامه حضرت ابراهیم(ع)
حضرت ابراهیم(ع)ازپیامبران اولواالعزم است. محل تولدش شهر(اور)در نزدیکی رودخانه ی فراتمیباشد.آنحضرت در زمان سلطنت نی نیاس(نمرود ثانی) پسر سمیرا میس ملکه ی افسانه ای متولدشد ودر همانجا رشد نمود.چون آن حضرت بت ها را نکوهش می کردوآنها را در هم می شکست،در طولتاریخ به ابراهیم بت شکن مشهور شده است.حضرت ابراهیم نیز مانند دیگر پیامبران مردم را از بتپرستی منع وبه پرستش خدای یگانه دعوت می نمود،به همین جهت نمرود فرمان داد،او را به آتشاندازند،ولی آتش بر وی سرد شد وآنحضرت سالم ماند.تجدید بنای خانه کعبه بدست آنحضرتوفرزندش،اسماعیل که به ذبیح ا... معروف میباشد،صورت گرفته است.فهرصت سوره هایی که نام ابراهیم در آن ذکر شده:بقره،آل عمران،نساء،انعام،توبه، هود، یوسف،ابراهیم، حجر، نحل، مریم ،انبیاء، حج ،شعراء، عنکبوت ،احزاب، صافات، ص، شوری، زخرف، ذارایات،نجم، حدید، ممتحنه، اعلیحضرت ابراهیم علیه السلام در میان همه انبیاء داستان جالب و قابل تأمل دارد. در روایات معصومینعلیهم السلام آمده است که آن حضرت در زمان نمرود، یکی از حاکمان ظالم و مستبد، زاده شده است.منجمان گفتند: برای نمرود آورده شده است که در این سال فرزندی زاده خواهد شد که تاج و تخت، یال وکوپال، جلال و جبروت تو را به خاک مذلّت خواهد کوفت. نمرود برای پیشگیری از خطر، دستور داد تا همه فرزندان پسر را که از در آن سال زاده می شود، نابود نماید. بدین منظور برای هر زن حامله ای خبرچینی گماشت تا از تولّد فرزند پسر او، حکومت را مطّلع نماید. مادر حضرت ابراهیم علیه السلام هنگام وضع حمل از شهر خارج شد و در غاری دور افتاده حضرت ابراهیم را به دنیا آورد. حضرت ابراهیم مدت چند سال در آن غار مخفی بود تا به سن نوجوانی رسید و این زمانی بود که آن حضرت با گوشه ها و زوایای دنیای ناشناخته رسالت ارتباط برقرار می کرد و بارقه هایی از الهام الهی بر قلب مبارک او می تابید. حضرت ابراهیم از غار خارج می شود و به میان قوم خود باز می گردد. حضرت ابراهیم عمویی داشته، که در قرآن از او به نام آذر و به عنوان پدر او یاد شده است. آذر مردی مشرک و بت پرست بوده است و هیچ گاه جانب حمایت از حضرت ابراهیم را نگرفته است. در اینجا لازم است که به مسئله ای مهم اشاره شود. آن مسأله این است که یکی از اعتقادات ما پیروان ائمه معصومین علیهم السلام این است که انبیاء و امامان از پدر و مادری کافر و مشرک زاده نشده اند. بلکه والدین آنها موحّد و مؤمن به روز جزا و پیرو پیامبران الهی بوده اند.بنابراین چگونه باید این مسئله را که از آذر به عنوان پدر حضرت ابراهیم یاد شده است، حل نموده در جواب این مسأله دو جواب ارائه می نمائیم. اول ـ اعراب، بسیاری اوقات از عمو، مخصوصاً اگر بزرگتر از پدر شخص باشد و متکفل و نان آور خانواده باشد، به عنوان پدر یاد می کند. لذا از آذر در قرآن به عنوان پدر یاد کرده است با اینکه نام پدر او تارح بوده است.
1دوم ـ در قرآن بعضاً آیاتی وجود دارد که که از ظاهر لفظ آن نمی توان معنای واقعی آن را به دست آورد. مثلاً
در یکی از آیات قرآن آمده است: « خداوند بر عرش نشسته است » اما پرواضح است که نشستن، کار موجودات مادی وهر موجود مادی نیز مرکب است. هر چیزی که مرکب باشد محتاج است و همه می دانیم که خداوند بزرگ نه محتاج و نه مرکب و نه ماده است. پس این آیه باید معنای دیگری داشته باشد. آن آیه که آذر را پدر حضرت ابراهیم معرفی می کند، نیز از همین گونه آیات است. برای فهم این گونه آیات ما راهی جز مراجعه به بیانات نورانی ائمه معصومین علیهم السلام نداریم. زیرا مفسّرین و مبیّنین حقیقی قرآن غیر از امامان کسی دیگر نمی باشد و زمانی که به بیان و کلام نورانی آن بزرگواران مراجعه می کنیم، می بینیم که در روایات از آذر، به عنوان حضرت ابراهیم یاد شده، نه پدر او. حضرت ابراهیم تنها پیامبری است که خداوند از او به عنوان، « خلیل » یاد میکند. خلیل یعنی دوست، آن هم یک نوع خاصی از دوستی به گونه ای که هیچ گونه پرده ای میان دو دوست واسطه نباشد و آنها هر لحظه که اراده نمایند، در اختیار هم باشند. به همین دلیل است که حضرت ابراهیم در هیچ جایی و در یچ لحظه ای خود را تنها احساس نمی کند. بنابراین یکه و تنها در مقابل عالم کفر می ایستد و از هیچ پیامدی هم نمی هراسد. اولین موضع گیری حضرت ابراهیم در برابر کفار، شکستن بتها است که او را به عنوان « بت شکن » تاریخ معروف می کند. در روزی که همه مردم برای جشن به بیابان و صحرا رفته بودند، آن حضرت به درون بتخانه می رود و همه بتها را میشکند. آن گاه تبر را به دوش بت بزرگ بتخانه می گذارد و به خانه باز میگردد. بعد از جشن مردم به منازلشان باز می گردند. روز بعد که برای عبادت به بتخانه می روند، با منظره ای عجیب روبه رو می شوند. همه بتها شکسته شده است و تبر بر دوش بت بزرگ جاخوش کرده است. اینجاست که اواین جرقه در ذهن مردم زده می شود و این سئوال در ذهن آنها جاری می گردد که آیا بت بزرگ بتها را شکسته است؟ اگر بله، به چه دلیل؟ و اگر نه، چرا تبر بر دوش اوست و او تنها سالم مانده است؟ کاهنان می گویند: کسی این بتها را شکسته است. پرس و جو برای یافتن شکننده بتها شروع می شود. کسی می گوید: ابراهیم در مراسم جشن همراه ما نبوده است. دیگری حرف او را تأیید می کند و می گوید: آری! او گفت که مریض است و نمی تواند به جشن بیاید. حضرت ابراهیم را آوردند و از او پرسیدند: آیا تو بتها راشکسته ای؟ حضرت می فرماید: از بت بزرگ بپرسید. تبر بر دوش اوست. او شکسته است! کاهنان می گویند: بت نمی تواند این کار را بکند. حضرت می فرماید: چیزی که نمی تواند کاری انجام دهد آیا لایق پرستش و عذر و التماس می باشد؟ در اینجا دومین جرقه در ذهن گروهی از مردم که دو دل شده بودند، زده می شود و با این سئوال مواجه می شوند که به راستی آیا سزاوار بوده است که ما از موجوداتی خواهش و تمنّا می کردیم که قدرت حفاظت از خود را ندارند و آن قدر زبون و حقیر و بی اراده هستند که توان دفاع از خود را ندارند؟ و ....
2به این ترتیب گروهی از مردم، بت پرستی را رها و به حضرت ابراهیم ایمان آوردند. در اینجا سئوالی مطرح می شود که با وجود اینکه حضرت ابراهیم بتها را شکسته بود، اما فرمود: بت بزرگ این کار را کرده است و این البته دروغ و خلاف عصمت انبیاء است. لذا چگونه به این سؤال باید پاسخ داد؟ برای پاسخ به این سؤال، ذکر این نکته ضروری است که ما در محاورت روزمره خود به انواع گوناگونی صحبت می کنیم. مثلاً می گوییم، سؤال می کنیم و پاسخ می دهیم. مثلاً شما کار بزرگی انجام داده اید و این کار بزرگ و صحیح، تبعات گوناگونی به دنبال دارد. شما نمی خواهید که تبعات آن کار نتیجه دهد و آنچه را می خواستید به ظهور برسانید. اینجاست که در برابر سوالات مردم، کار انجام شده را بر دوش کس یا کسانی که نزد مردم دارای احترام هستند می گذارید تا بدین وسیله هم به مقصود برسید و هم مردم را به اشتباهاتشان واقف نمائید. کار حضرت ابراهیم هم از همین قسم امور بود. این نه تنها دروغ نیست بلکه یک عمل کاملاً صحیح است. زیرا موجب شد تا گروه کثیری از مردم ناآگاه به سوی حق تمایل پیدا کرده و هدایت و موحّد شوند. حضرت ابراهیم را به جرم شکستن بتها و اهانت به مقدسات خرافی بازداشت، و در دادگاهی او را محکوم به سوزانده شدن در میان تلی از هیزم شعله ور مینمایند. به این منظور کوهی از هیزم جمع کردند و آتش روشن شد. دمای آتش به حدی است که کسی را یارای نزدیکی به اطراف آن نیست. منجنیقی را حاضر کردند. حضرت ابراهیم علیه السلام را در میان آن نشانده و به میان آتش پرتاب کردند. اما خداوند قادر متعال در هیچ لحظه وآنی دوستان و بندگان مخلص خود را تنها نمی گذارد. مخصوصاً اگر آن بنده مخلص، پیامبر او باشد. خداوند همیشه آنها را مشمول لطف لایتناهی خود قرار می دهد. حضرت حق جل و علا، به یاری حضرت ابراهیم می شتابد و او را بشارت به گلستان می دهد. با امری الهی، خطاب به آتش می فرماید: « ای آتش برای ابراهیم چون گلستانی روح افزا، لذّت ناک و فرح بخش باش ». با کمال ناباوری همه مردم ـ اعم از موحّدین و کفّار ـ مشاهده می کنند که آن آتش که تا لحظه ای قبل از فاصله دور نیز موجب سوزاندن می شد، اینک تبدیل به گلستانی شده است و ابراهیم در کمال خوشی و راحتی در سایه درختان نشسته است. وقتی مردم با این اعجاز رو به رو می شوند، نوری دیگر در قلب و اذهان خفته آنها نمایان می شود که ابراهیم تنها نیست. آری ابراهیم تنها نیست. قدرتی ماورای قدرتهای عادی او را حمایت می کند. قدرتی که نه در توان نمرود است و نه در توان آذر و نه در توان بتها که در کمال ذلت و خواری تن به شکسته شدن دادند. اینجا بود که گروهی دیگر به عظمت و جلال خداوند بزرگ مؤمن شدند و به دوستداران و پیروان حضرت ابراهیم افزوده شد. همانگونه که قبلاً گفته شد یکی از کارهای مهم حضرت ابراهیم، خلق سؤال در اذهان خفته و انحراف یافته کسانی بود که دل و دین به غیر از خداوند متعال سپرده بودند. سئوالات حضرت ابراهیم به گونه ای بود که تا بن استخوان آنها را می سوزاند و راهی جز ترک دین خرافی و گرویدن به دین حق برای آنها باقی نمی گذاشت.
3برای این منظور آن حضرت گاهی خود را متمایل و متظاهر به دین آنها نشان می داد و بعد سؤالی را طرح می نمود و بدین وسیله « ماه پرستان » و گاهی دیگر نیز در کیش « خورشید پرستان » با طلوع زهره، ماه و خورشید، به همراه پیروان آنها تظاهر به عبادت آنها می کرد و به محض غروب آنها، می فرمود: من چیزی را که غروب می کند، شایسته پرستش نمی دانم. زیرا آنکه شایسته پرستش است، هیچ گاه غروب نمی کند تا دوباره زاده شود. وقتی مردم با این سؤال مواجه می شدند، برای اولین بار برای آنها طلوع و غروب خدایشان مطرح می شد و البته طلوع و غروب دلیل بودن و نبودن نبود. همان گونه که خودشان روزی زاده می شدند و روزی دیگر می مردند و خدایی که در گرو زاده شدن و مردن باشد، به درد خدایی نمی خورد. زیرا فرقی با خودشان ندارد. لذا از دین منحرف خود، روی گردان و به گرد حضرت ابراهیم جمع می شدند. خوب است به سئوالی که راجع به این قصّه قرآنی مطرح شده است بپردازیم. سؤال این است: زمانی که حضرت با ماه و زهره و خورشید مواجه می شد، میفرمود: هذا ربی ـ این خدای من است ـ آیا، این گفته حضرت ابراهیم آن چیزی است که او به آن ایمان و اعتقاد داشت؟ اگر بله، مستلزم شرک است و اگر نه، پس منظور آن حضرت از این گفته چیست؟ در جواب باید گفت: که حضرت به آنها ایمان نداشت. اما می خواست از این طریق آنها را از عمل و اعتقاد ناصوابشان مطلع نماید. به عبارت بهتر، این کار حضرت ابراهیم نوعی فرض بود و پرواضح است که فرض، واقعیت را تغییر نمی دهد. مثلاً شما در این لحظه، در گوشه اتاقتان نشسته و مشغول مطالعه میباشید. ناگهان به یاد دوستتان می افتید که دیروز شما را برای جشن تولد خود دعوت کرده بود. اما شما دعوت او را فراموش کرده بودید. الآن آرزو می کنید که چقدر خوب بود تا در همین لحظه در جشن حضور داشتید. اگر خوب دقّت کنید، می بینید که این آرزوی شما یک آرزوی محال است. ولی شما لحظه ای جشن را در ذهن خود تصور می کنید و خود را در جشن فرض می کنید. همان گونه که ملاحظه شد این تصوّر شما صرفاً یک فرض است و فرض نمی تواند واقعیت را تغییر دهد. قصّه حضرت ابراهیم نیز از همین گونه است.
4گفته حضرت ابراهیم به این معنی است که: فرض می کنیم این « زهره، ماه و خورشید » پرودگار من باشد. پس باید او را عبادت کرد. بعد به قوم مشرک میفرماید: این اشیاء نمی توانند پرودگار باشند. زیرا اوصاف پرودگار حقیقی را ندارند و بعد با شمردن اوصاف پرودگار متعال، آن قوم گمراه را هدایت و مؤمن به خدای کریم می نماید. گفتیم که حضرت ابراهیم تنها پیامبری است که خداوند او را « خلیل » خود قرار داده است. راجع به معنی خلیل نیز گفتیم که نوعی دوستی و محبّت که هیچ حد و مرز نمی شناسد. این گونه است که خداوند آتش را برای آن حضرت گلستان می نماید و در همه شدائد و گرفتاریها به او یاری می رساند و او را حفظ می کند. با شدیدترین آزمایشها او را می آزماید و .... نیز گفتیم که یکی از کارهای جالب توجّه آن حضرت، خلق سؤال بود. این سؤال خلق کردن گاهی نسبت به مردمانی بود که مشرک بودند و گاهی خود آن حضرت از خدای بزرگ، بعضی سئوالها داشت و بعضی کارها را میخواست. قرآن کریم به چند مورد که ایجاد سؤال در ذهن مشرکان باشد اشاره می کند که در قسمتهای قبل بیان شد. غیر از آن موارد، به قصه ای دیگر نیز اشاره میفرماید که عبارت از سؤال حضرت ابراهیم راجع به نحوه زنده شدن مردگان باشد. این سؤال و جواب به نحو بسیار شیرین در قرآن بیان شده است که با هم آن را مرور می کنیم. حضرت ابراهیم خطاب به خداوند می فرماید: پرودگار من به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می نمایی؟ خداوند نیز در جواب حضرت ابراهیم به نحو عتاب می فرماید: مگر به زنده گردانیدن مردگان ایمان نداری؟ حضرت ابراهیم نیز می فرماید: ایمان دارم اما می خواهم بدین وسیله ایمانم افزون و قلبم بیشتر آرام بگیرد. خداوند متعال برای برآورده نمودن خواهش پیامبر خلیل خودش می فرماید: چهار پرنده از انواع مختلف را بِکُش. آنگاه قطعه قطعه و با هم مخلوط بنما. سپس آنها را به چهار قسمت تقسیم و در چهار نقطه دور از هم قرار ده. پس از آن هر پرنده را به نام، مورد خطاب قرار داده و صدا کن. حضرت ابراهیم همانگونه که خداوند متعال فرمودند عمل کرد. پرندگان را صدا زد. به نحو اعجازآسا مشاهده نمود که اجزاء پرنده مزبور، از اجزاء پرندگان دیگر جدا و با هم جمع می شود و پرنده به شکل اول درمی آید و پرواز می کند. به همین گونه سایر پرندگان نیز یکی پس از دیگری بعد از صدا زدن، زنده می شدند. پرندگان زنده شدند و یکی دیگر از قدرتهای الهی را بر بشر نمایان نمودند. این قصّه بزرگترین دلیل است بر معاد و زنده گردانیدن مردگان در روز بازپسین. در پایان ذکر این نکته الزامی است که حضرت ابراهیم دومین پیامبر اولوالعزم است و از بزرگترین افتخارات آن حضرت، همین بس که سه دین توحیدی دیگر را ادیان ابراهیمی می نامند. حضرت ابراهیم کتاب نیز داشته است که از آن به نام « زبور » یاد شده است.
1 5
زندگینامه امام سجاد (ع)
حضرت سجاد ( ع )
نام معصوم ششم علی ( ع ) است . وی فرزند حسین بن علی بن ابیطالب ( ع ) و ملقب به "سجاد" و "زین العابدین " می باشد . امام سجاد در سال 38هجری در مدینه ولادت یافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز کربلا حضور داشت ولی به علت بیماری و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت برد ، زیرا جهاد از بیمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقه ای که فرزندش به شرکت در آن واقعه داشت - به او اجازه جنگ کردن نداد . مصلحت الهی این بود که آن رشته گسیخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ ، یعنی امامت و ولایت گردد . این بیماری موقت چند روزی بیش ادامه نیافت و پس از آن حضرت زین العابدین 35سال عمر کرد که تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپری شد . سن شریف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم محرم سال 61هجری که بنا به وصیت پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسید ، به اختلاف روایات در حدود 24 سال نوشته اند . مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور "شهربانو" دختر یزدگرد ساسانی بوده است . آنچه در حادثه کربلا بدان نیاز بود ، بهره برداری از این قیام و حماسه بی نظیر و نشر پیام شهادت حسین ( ع ) بود ، که حضرت سجاد ( ع ) در ضمن اسارت با عمه اش زینب ( ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بی نظیر در جهان آن رو فریاد کردند . فریادی که طنین آن قرنهاست باقی مانده و - برای همیشه - جاودان خواهد ماند . واقعه کربلا با همه ابعاد عظیم و بی مانندش پر از شور حماسی و وفا و صفا و ایمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پایان آمد ، اما مأموریت حضرت سجاد ( ع ) و زینب کبری ( س ) از آن زمان آغاز شد . اهل بیت اسیر را از قتلگاه عشق و راهیان به سوی "الله " و از کنار نعشهای پاره پاره به خون خفته جدا کردند . حضرت سجاد ( ع ) را در حال بیماری بر شتری بی هودج سوار کردند و دو پای حضرتش را از زیر شکم آن حیوان به زنجیر بستند . سایر اسیران را نیز بر شتران سوار کرده ، روانه کوفه نمودند . کوفه ای که در زیر سنگینی و خفقان حاکم بر آن بهت زده بر جای مانده بود و جرأت نفس کشیدن نداشت ، زیرا ابن زیاد دستور داده بود رؤسای قبایل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند . در چنین حالتی دستور داد سرهای مقدس شهدا را بین سرکردگان قبایلی که در کربلا بودند تقسیم و سر امام شهید حضرت ابا عبد الله الحسین را در جلو کاروان حمل کنند . بدین صورت کاروان را وارد شهر کوفه نمودند . عبید الله زیاد می خواست وحشتی در مردم ایجاد کند و این فتح نمایان خود را به چشم مردم آورد . با این تدبیرهای امنیتی چه شد که نتوانستند جلو بیانات آتشین و پیام کوبنده زن پولادین تاریخ حضرت زینب ( س ) را بگیرند ؟ گویی مردم کوفه تازه از خواب بیدار شده و دریافته اند که این اسیران ، اولاد علی ( ع ) و فرزندان پیغمبر اسلام ( ص ) می باشند که مردانشان در کربلا نزدیک کوفه به شمشیر بیداد کشته شده اند . همهمه از مردم برخاست و کم کم تبدیل به گریه شد . حضرت سجاد ( ع ) در حال اسارت و خستگی و بیماری به مردم نگریست و فرمود : اینان بر ما می گریند ؟ پس عزیزان ما را چه کسی کشته است ؟ زینب خواهر حسین ( ع ) مردم را امر به سکوت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند متعال و درود بر پیامبر گرانقدرش ، حضرت محمد ( ص ) فرمود : "... ای اهل کوفه ، ای حیلت گران و مکراندیشان و غداران ، هرگز این گریه های شما را سکون مباد . مثل شما ، مثل زنی است که از بامداد تا شام رشته خویش می تابید و از شام تا صبح به دست خود بازمی گشاد . هشدار که بنای ایمان بر مکر و نیرنگ نهاده اید ..." . سپس حضرت زینب ( ع ) مردم کوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : "همانا دامان شخصیت خود را با عاری و ننگی بزرگ آلود کردید که هرگز تا قیامت این آلودگی را از خود نتوانید دور کرد . خواری و ذلت بر شما باد . مگر نمی دانید کدام جگرگوشه از رسول الله ( ص ) را بشکافتید ، و چه عهد و پیمان که بشکستید ، و بزرگان عترت و آزادگان ذریه او را به اسیری بردید ، و خون پاک او به ناحق ریختید ..." . مردم کوفه آنچنان ساکت و آرام شدند که گویی مرغ بر سر آنها نشسته ! سخنان کوبنده زینب ( ع ) که گویا از حلقوم پاک علی ( ع ) خارج می شد ، مردم بی وفای کوفه را دچار بهت و حیرت کرد . شگفتا این صدای علی ( ع ) است که گویا در فضای کوفه طنین انداز است ... . امام سجاد ( ع ) عمه اش را امر به سکوت فرمود . ابن زیاد دستور داد امام سجاد ( ع ) و زینب کبری و سایر اسیران را به مجلس وی آوردند ، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسین ( ع ) و اسیران کربلا به حد اعلا رسانید ، و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد ، و آنچه لازمه پستی ذاتش بود آشکار نمود .
6
پیام خون و شهادت
ابن زیاد یا پسر مرجانه اسیران کربلا را پس از مکالماتی که در مجلس او به آنان روی داد ، دستور داد به زندانی پهلوی مسجد اعظم کوفه منتقل ساختند ، و دستور داد سر مقدس امام ( ع ) را در کوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند . یزید در جواب نامه ابن زیاد که خبر شهادت حسین ( ع ) و یارانش و اسیر کردن اهل و عیالش را به او نوشته بود ، دستور داد سر حسین ( ع ) و همه یارانش را و همه اسیران را به شام بفرستند . بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجیر نهاده ، بر شتر سوارش کردند و اهل بیت را چون اسیران روم و زنگبار بر شتران بی جهاز سوار کردند و راهی شام نمودند . اهل بیت عصمت از راه بعلبک به شام وارد شدند . روز اول ماه صفر سال 61هجری - شهر دمشق غرق در شادی و سرور است ، زیرا یزید اسیران کربلا را که اولاد پاک رسول الله هستند ، افراد خارجی و یاغیگر معرفی کرده که اکنون در چنگ آنهایند - یزید دستور داد اسیران و سرهای شهدا را از کنار "جیرون " که تفریحگاه خارج از شهر و محل عیش و عشرت یزید بود عبور دهند . یزید از منظر جیرون اسیران را تماشا می کرد و شاد و مسرور به نظر می رسید ، همچون فاتحی بلا منازع ! در کنار کوچه ها مردم ایستاده بودند و تماشا می کردند . پیرمردی از شامیان جلو آمد و در مقابل قافله اسیران بایستاد و گفت : "شکر خدای را که شما را کشت و شهرهای اسلام را از شر مردان شما آسوده ساخت و امیر المؤمنین یزید را بر شما پیروزی داد" . امام زین العابدین ( ع ) به آن پیرمردی که در آن سن و سال از تبلیغات زهرآگین اموی در امان نمانده بود ، فرمود : "ای شیخ ، آیا قرآن خوانده ای ؟" . گفت : آری . فرمود : این آیه را قراءت کرده ای : قل لا أسئلکم علیه أجرا الا المودة فی القربی . گفت : آری . امام ( ع ) فرمود : آن خویشاوندان که خداوند تعالی به دوستی آنها امر فرموده و برای رسول الله اجر رسالت قرار داده ماییم . سپس آیه تطهیر را که در حق اهل بیت پیغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود : "انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا" . پیرمرد گفت : این آیه را خوانده ام . امام ( ع ) فرمود : مراد از این آیه ماییم که خداوند ما را از هر آلایش ظاهر و باطن پاکیزه داشته است . پیرمرد بسیار تعجب کرد و گریست و گفت چقدر من بی خبر مانده ام . سپس به امام ( ع ) عرض کرد : اگر توبه کنم آیا توبه ام پذیرفته است ؟ امام ( ع ) به او اطمینان داد . این پیرمرد را به خاطر همین آگاهی شهید کردند . باری ، قافله اسیران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند . سپس آنها را در حالی که به طنابها بسته بودند به زندانی منتقل کردند . چند روزی را در زندان گذراندند ، زندانی خراب . به هر حال یزید در نظر داشت با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفیران و بزرگان و چاپلوسان درباری مجلسی فراهم کند تا پیروزی ظاهری خود را به همه نشان دهد . در این مجلس یزید همان جسارتی را نسبت به سر مقدس حضرت سید الشهداء انجام داد که ابن زیاد ، دست نشانده پلیدش در کوفه انجام داده بود . چوب دستی خود را بر لب و دندانی نواخت که بوسه گاه حضرت رسول الله ( ص ) و علی مرتضی و فاطمه زهرا علیهما السلام بوده است . وقتی زینب ( ع ) این جسارت را از یزید مشاهده فرمود و اولین سخنی که یزید به حضرت سید سجاد ( ع ) گفت چنین بود : "شکر خدای را که شما را رسوا ساخت " ، بی درنگ حضرت زینب ( ع ) در چنان مجلسی بپاخاست . دلش به جوش آمد و زبان به ملامت یزید و یزیدیان گشود و با فصاحت و بلاغت علوی پیام خون و شهادت را بیان فرمود و در سنگر افشاگری پرده از روی سیه کاری یزید و یزیدیان برداشت ، و خلیفه مسلمین را رسواتر از مردم کوفه نمود . اما یزید سر به زیر انداخت و آن ضربات کوبنده و بر باد دهنده شخصیت کاذب خود را تحمل کرد ، و تنها برای جواب بیتی خواند که ترجمه آن این است : "ناله و ضجه از داغدیدگان رواست و زنان اجیر نوحه کننده را مرگ درگذشته آسان است " .
7
امام سجاد ( ع ) در دمشق
علاوه بر سخنانی که حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن کریم فرمود و حقیقت را آشکار کرد ، حضرت زین العابدین ( ع ) وقتی با یزید روبرو شد - در حالی که از کوفه تا دمشق زیر زنجیر بود - فرمود : ای یزید ، به خدا قسم ، چه گمان می بری اگر پیغمبر خدا ( ص ) ما را به این حال بنگرد ؟ این جمله چنان در یزید اثر کرد که دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند ، و همه اطرافیان از آن سخن گریستند . فرصت بهتری که در شام به دست امام چهارم آمد ، روزی بود که خطیب رسمی بالای منبر رفت و در بدگویی علی ( ع ) و اولاد طاهرینش و خوبی معاویه و یزید داد سخن داد . امام سجاد ( ع ) به یزید گفت : به من هم اجازه می دهی روی این چوبها بروم و سخنانی بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ یزید نمی خواست اجازه دهد ، زیرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت علیهم السلام آگاه بود و بر خود می ترسید . مردم اصرار کردند . ناچار یزید قبول کرد . امام چهارم ( ع ) پای به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت که دلها از جا کنده شد و اشکها یکباره فرو ریخت و شیون از میان زن و مرد برخاست . خلاصه بیانات امام ( ع ) چنین بود : "ای مردم شش چیز را خدا به ما داده است و برتری ما بر دیگران بر هفت پایه است . علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستی قلبی مؤمنین مال ماست . خدا چنین خواسته است که مردم با ایمان ما را دوست بدارند ، و این کاری است که دشمنان ما نمی توانند از آن جلوگیری کنند" . سپس فرمود : "پیغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست ، وصی او علی بن ابیطالب از ماست ، حمزه سید الشهداء از ماست ، جعفر طیار از ماست ، دو سبط این امت حسن و حسین ( ع ) از ماست ، مهدی این امت و امام زمان از ماست " . سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جایی رسید که خواستند سخن امام را قطع کنند ، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگوید . امام ( ع ) سکوت کرد . تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله . امام عمامه از سر برگرفت و گفت : ای مؤذن تو را به حق همین محمد خاموش باش . سپس رو به یزید کرد و گفت : آیا این پیامبر ارجمند جد تو است یا جد ما ؟ اگر بگویی جد تو است همه می دانند دروغ می گویی ، و اگر بگویی جد ماست ، پس چرا فرزندش حسین ( ع ) را کشتی ؟ چرا فرزندانش را کشتی ؟ چرا اموالش را غارت کردی ؟ چرا زنان و بچه هایش را اسیر کردی ؟ سپس امام ( ع ) دست برد و گریبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستی آشوبی به پا شد . این پیام حماسی عاشورا بود که به گوش همه می رسید . این ندای حق بود که به گوش تاریخ می رسید . یزید در برابر این اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زیاد گشود و حتی بعضی از لشکریان را که همراه اسیران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد . سرانجام بیمناک شد و از آنان روی پوشید و سعی کرد کمتر با مردم تماس بگیرد . به هر حال ، یزید بر اثر افشاگریهای امام ( ع ) و پریشان حالی اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجویی حال اسیران برآید . از امام سجاد ( ع ) پرسید : آیا میل دارید پیش ما در شام بمانید یا به مدینه بروید ؟ امام سجاد ( ع ) و زینب کبری ( ع ) فرمودند : میل داریم پهلوی قبر جدمان در مدینه باشیم .
8
حرکت به مدینه
در ماه صفر سال 61هجری اهل بیت عصمت با جلال و عزت به سوی مدینه حرکت کردند . نعمان بن بشیر با پانصد نفر به دستور یزید کاروان را همراهی کرد . امام سجاد و زینب کبری و سایر اهل بیت به مدینه نزدیک می شدند . امام سجاد ( ع ) محلی در خارج شهر مدینه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند . نعمان بن بشیر و همراهانش را اجازه مراجعت داد . امام ( ع ) دستور داد در همان محل خیمه هایی برافراشتند . آنگاه به بشیر بن جذلم فرمود مرثیه ای بسرای و مردم مدینه را از ورود ما آگاه کن . بشیر یکسر به مدینه رفت و در کنار قبر رسول الله ( ص ) با حضور مردم مدینه ایستاد و اشعاری سرود که ترجمه آن چنین است : "هان ! ای مردم مدینه شما را دیگر در این شهر امکان اقامت نماند ، زیرا که حسین ( ع ) کشته شد ، و اینک این اشکهای من است که روان است . آوخ ! که پیکر مقدسش را که به خاک و خون آغشته بود در کربلا بگذاشتند ، و سرش را بر نیزه شهر به شهر گردانیدند" . شهر یکباره از جای کنده شد . زنان بنی هاشم صدا به ضجه و ناله و شیون برداشتند . مردم در خروج از منزلهای خود و هجوم به سوی خارج شهر بر یکدیگر سبقت گرفتند . بشیر می گوید : اسب را رها کردم و خود را به عجله به خیمه اهل بیت پیغمبر رساندم . در این موقع حضرت سجاد ( ع ) از خیمه بیرون آمد و در حالی که اشکهای روان خود را با دستمالی پاک می کرد به مردم اشاره کرد ساکت شوند ، و پس از حمد و ثنای الهی لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز کربلا سخن گفت . از جمله فرمود : "اگر رسول الله ( ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور می داد ، بیش از این بر ما ستم نمی رفت ، و حال اینکه به حمایت و حرمت ما سفارش بسیار شده بود . به خدا سوگند به ما رحمت و عنایت فرماید و از دشمنان ما انتقام بگیرد" . سپس امام سجاد ( ع ) و زینب کبری ( ع ) و یاران و دلسوختگان عزای حسینی وارد مدینه شدند . ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقیع رفتند و شکایت مردم جفاپیشه را با چشمانی اشک ریزان بیان نمودند . مدتها در مدینه عزای حسینی برقرار بود . و امام ( ع ) و زینب کبری از مصیبت بی نظیر کربلا سخن می گفتند و شهادت هدفدار امام حسین ( ع ) را و پیام او را به مردم تعلیم می دادند و فساد دستگاه حکومت را بر ملا می کردند تا مردم به عمق مصیبت پی ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را یاد بگیرند . آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسیار حساس و مهم بود : دمشق ، کوفه ، مکه و مدینه ، حرم مقدس رسول الله مرکز یادها و خاطره اسلام عزیز و پیامبر گرامی ( ص ) . امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ایفا فرمود ، و به دنبال آن بیداری مردم و قیامها و انقلابات کوچک و بزرگ و نارضایتی عمیق مردم آغاز شد . از آن پس تاریخ اسلام شاهد قیامهایی بود که از رستاخیز حسینی در کربلا مایه می گرفت ، از جمله واقعه حره که سال بعد اتفاق افتاد ، و کارگزاران یزید در برابر قیام مردم مدینه کشتارهای عظیم به راه انداختند . اولاد علی ( ع ) هر یک در گوشه و کنار در صدد قیام و انتقام بودند تا سرانجام به قیام ابو مسلم خراسانی و انقراض سلسله ناپاک بنی امیه منتهی شد . مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غیر عادلانه خلفای بنی امیه و بنی عباس به صورتهای مختلف در مسلمانان بخصوص در شیعیان علی ( ع ) در طول تاریخ زنده شد و شیعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز که حامل پیام خون و شهادت بود در صحنه تاریخ معرفی گردید . گرچه شیعیان همیشه زجرها دیده و شکنجه ها بر خود هموار کرده اند ، ولی همیشه این روحیه انقلابی را حتی تا امروز - پس از چهارده قرن - در خود حفظ کرده اند . امام سجاد ( ع ) گرچه بظاهر در خانه نشست ، ولی همیشه پیام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بیان می فرمود و با خواص شیعیان خود مانند "ابو حمزه ثمالی " و "ابو خالد کابلی " و ... در تماس بود ، و در عین حال به امر به معروف و نهی از منکر اشتغال داشت ، و شیعیان خاص وی معارف دینی و احکام اسلامی را از آن حضرت می گرفتند و در میان شیعیان منتشر می کردند ، و از این راه ابعاد تشیع توسعه فراوانی یافت . بر اثر این مبارزات پنهان و آشکار بود که برای بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملک خلیفه اموی ، با بند و زنجیر از مدینه به شام جلب کردند ، و بعد از زمانی به مدینه برگرداندند . امام سجاد ( ع ) در مدت 35سال امامت با روشن بینی خاص خود هر جا لازم بود ، برای بیداری مردم و تهییج آنها علیه ظلم و ستمگری و گمراهی کوشید ، و در موارد بسیاری به خدمات اجتماعی وسیعی در زمینه حمایت بینوایان و خاندانهای بی سرپرست پرداخت ، و نیز از طریق دعاهایی که مجموعه آنها در "صحیفه سجادیه " گرد آمده است ، به نشر معارف اسلام و تهذیب نفس و اخلاق و بیداری مردم اقدام نمود
صحیفه سجادیه
صحیفه سجادیه که از ارزنده ترین آثار اسلامی است ، شامل 57دعا است که مشتمل بر دقیقترین مسائل توحیدی و عبادی و اجتماعی و اخلاقی است ، و بدان "زبور آل محمد ( ص )" نیز می گویند . یکی از حوادث تاریخ که دورنمایی از تلألؤ شخصیت امام سجاد ( ع ) را به ما می نمایاند - گرچه سراسر زندگی امام درخشندگی و شور ایمان است - قصیده ای است که فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر کعبه معظمه سروده است . مورخان نوشته اند : "در دوران حکومت ولید بن عبد الملک اموی ، ولیعهد و برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج ، به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت . چون به منظور استلام حجر الاسود به نزدیک کعبه رسید ، فشار جمعیت میان او و حطیم حائل شد ، ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبری که برای وی نصب کردند ، به انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشای مطاف پرداختند . در این هنگام کوکبه جلال حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که سیمایش از همگان زیباتر وجامه هایش از همگان پاکیزه تر و شمیم نسیمش از همه طواف کنندگان دلپذیرتر بود ، از افق مسجد بدرخشید و به مظاف درآمد ، و چون به نزدیک حجر الاسود رسید ، موج جمعیت در برابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام ساخت ، تا به آسانی دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت . تماشای این منظره موجی از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در درونش زبانه می کشید ، یکی از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنی آمیخته به حیرت گفت : این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مظاف برای او خلوت گردید ؟ هشام با آن که شخصیت امام را نیک می شناخت ، اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که درباریانش به او مایل شوند و تحت تأثیر مقام و کلامش قرار گیرند ، خود را به نادانی زد و در جواب مرد شامی گفت : "او را نمی شناسم " . در این هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از این تجاهل و حق کشی سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی بود ، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خویی آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد ، رو به مرد شامی کرد و گفت : "اگر خواهی تا شخصیت او را بشناسی از من بپرس ، من او را نیک می شناسم " . آن گاه فرزدق در لحظه ای از لحظات تجلی ایمان و معراج روح ، قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه می گرفت ، با حماسه های افروخته و آهنگی پرشور سیل آسا بر زبان راند ، و اینک دو بیتی از آن قصیده و قسمتی از ترجمه آن : هذا الذی تعرف البطحاء وطأته والبیت یعرفه والحل والحرم هذا الذی احمد المختار والده صلی علیه الهی ما جری القلم "این که تو او را نمی شناسی ، همان کسی است که سرزمین "بطحاء" جای گامهایش را می شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائیش همدم و همقدمند . این کسی است که احمد مختار پدر اوست ، که تا هر زمان قلم قضا در کار باشد ، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... این فرزند فاطمه ، سرور بانوان جهان است و پسر پاکیزه گوهر وصی پیغمبر است ، که آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تیغ بی دریغش همی درخشد ..." . و از این دست اشعاری سرود که همچون خورشید بر تارک آسمان ولایت می درخشد و نور می پاشد . وقتی قصیده فرزدق به پایان رسید ، هشام مانند کسی که از خوابی گران بیدار شده باشد ، خشمگین و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنین شعری - تا کنون - در مدح ما نسروده ای ؟ فرزدق گفت : جدی بمانند جد او و پدری همشأن پدر او و مادری پاکیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم . هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او را در سرزمین "عسفان " میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند . چون این خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بیش از این مقدور نیست . فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : "من این قصیده را برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده ام و صله ای نمی خواهم " . امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و او را سوگند داد که بپذیرد و اطمینان داد که چیزی از ارزش واقعی آن ، در نزد خدا کم نخواهد شد . باری ، این فضایل و ارزشهای واقعی است که دشمن را بر سر کینه و انتقام می آورد . چنانکه نوشته اند : سرانجام به تحریک هشام ، خلیفه اموی ، ولید بن عبد الملک ، امام زین العابدین و سید الساجدین ( ع ) را مسموم کرد و در سال 95 هجری درگذشت و در بقیع مدفون شد .
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی بود