مقدمه
اگر به تاریخ ادیان مراجعه کنیم یا به منابع دینى و حدیثى رویکردى عمیق بنماییم،
درخواهیم یافت که ادیان عموماً و ادیان الهى خصوصاً بعد از گذشت زمان و فاصله
گرفتن از منادى و آورنده آن دین به مذاهب و فرقه هاى متعددى تقسیم مى شوند، که گاه
آن مذاهب و فرقه ها نیز از تکثّر و انشعابات بعدى درامان نبود. در این ادیان بزرگ
آسمانى نیز از این معظل مستثنى نبوده و به ناچار به این مشکل تن داده اند.
عوامل ایجاد اختلاف در شریعت
البته باید توجه داشت که این اختلافها و تعدد مذاهب هرگز از متن شرایع و احکام و
دستورات فرستاده شده از جانب شارع مقدس ناشى نشده است، بلکه همه ى این کثرتها و
تعددها برخاسته از کم و کیف افکار و اندیشه هاى بشرى و نیز محیط و زمان و مکان
خیزش آن فکر و دیگر عوامل عارضى و جنبى است که اتحاد و همبستگى اولیه در آن گسسته
و جدایى و اختلاف را جایگذین مى کند. به هر حال این اختلافات هر منشأ و پایه و
اساسى که داشته باشند، چه از خطاى فکر ناقص بشرى و یا از اغراض سودجویانه شخصى و
گروهى و یا دسیسه هاى سیاسى نشأت گرفته باشند، واقعیاتى انکارناپذیرند، که همچون
تیرى زهرآگین سینه ى وحدت را در ادیان نشانه رفته اند و در سرزمین وحدت بخش دین
بذر تفرقه و جدایى را که ثمره اش کینهورزى و تعصب بى جاست، مى پاشند.
اختلافات مفید در عرصه دین
باید توجه داشت که همیشه اختلاف نظرها و اندیشه ها باعث انحراف و تفرقه و جدایى
نیستند. بلکه چه بسا این اختلافات با خودشان خیر و برکات فراوانى را مى توانند به
همراه داشته باشند، در صورتى که منشأ اختلافات بخاطر خصوصیات ذاتى افراد باشد،
مانند قوت و ضعف افراد در درک و فهم مسائل، یا مسائل عارضى غیر اختیارى از قبیل
زمان و مکان رشد فکرى فرد و یا اساتید و مدارسى که شخص در آن محضر و مکان به تحصیل
مى پردازد.
در چنین مواردى تضارب آراء و نظریات ولو کاملا مخالف، نه تنها ضرورى به وحدت و
اتحاد خانواده ى دین و دینداران نمى رساند، بلکه مفید فایده نیز هست و عموماً باعث
ترقى و پیشرفت علمى در اجتماع دینى نیز مى شود. چه بسا موجب طرح شبهات فراوان و
پاسخگویى به آنها شده و به تقویت دین و جامعه دینى منجر شود. در صورتى که دو طرف
اختلاف چیزى جز کشف حقیقت را مد نظر نداشته باشند و هر یک جویاى صراط مستقیم
باشند. یقیناً بوسیله اقامه حکمت و برهان و نیز احتجاج و مجادله احسن که قرآن به
آن دعوت کرده، به سبیل و راه مستقیم الهى واصل مى شوند
طرق سه گانه دعوت بسوى اسلام به نص قرآن
بنابراین بنا به نص قرآن کریم، دعوت بسوى اسلام منحصر به سه طریق است که دعوت
کننده باید بنا به مقتضاى حال دعوت شونده از آن طرِ سود جوید:
1- بواسطه بیان حقایق و معارف تفضیلى دین مقدس اسلام از طریق حکمت و برهان تا باعث
خضوع مخاطب شود.
2- بوسیله موعظه کردن که عبارت است از بیان نتیجه عقاید و اعمال نیکو و اعمال و
عقاید نادرست، تا مخاطب بواسطه شنیدن مصالح و مفاسد اعمال بخود آمده، و از راههاى
غفلت و گمراهى برگردد.
3- از راه مباحثه و گفتگو و شنیدن دلایل خصم و رد آنها، از طریق برهان و دلیل و
احتجاج نمودن تا اینکه طرف مقابل مجاب و قانع و ساکت شود، وراه حق به اثبات رسد
در دنباله آیه شریفه دارد که خداى تو مى داند چه کسى از راه او گمراه گشته و چه
کسى به راه هدایت قدم نهاد. با این بیان قرآن مى خواهد بفرماید که بر دعوت کننده
بسوى حق، جز اقامه حکمت و برهان، موعظه حسنه و جدال احسن،هیچ تکلیفى نیست; زیرا که
حق، مکلّف به ارائه راه حق به دیگران هستند، نه وادار نمودن آنها به طىّ طریق حق،
لذا مؤمنین را از درگیر شدن با منحرفین باز مى دارد و توصیه مى کند: حتى در صورت
تعدى کفار و مشرکین باز فقط در برابر حمله آنها مقابله به مثل کنید نه بیشتر، و مى
فرماید در صورت تعدى آنها نیز اگر صبر پیشه سازید و عقوبت نکنید بهتر است. آنچه که
بیان روش تبلیغ دین است، بنا به القاء خداوند حکیم به رسول خاتم (صلى الله علیه
وآله)، در حالى که آن حضرت برداشتش از دین عین وحى است و یقینى، و درست عین ما
عندالله مى باشد. حال اگر پیامبر (صلى الله علیه وآله)با آن دریافت صحیح و متکى به
وحى خود، تکلیفى جز ارائه طریق از راههاى سه گانه نداشته باشد و موظف به وادار
نمودن مردم به پذیرش دین و راه حق نباشد. تکلیف و وظیفه امت کاملا مشخص است و
معلوم است که امت بطریق اولى بعد از ارائه طریق از راههاى سه گانه دیگر حق وادار
نمودن مردم به پذیرش و عمل به دین و راه حق را ندارد; چون برداشت پیامبر (صلى الله
علیه وآله)از دین یقینى و مطابق قطعى با حکم خدا بود، در حالى که دریافت و برداشت
امّت مطابقتش با واقع و ماعندالله ظنى و غیر قطعى است.
با توجه به صراحت بیان قرآن در نحوه ى تبلیغ دین و سبیل حق از جانب پیامبر گرامى
اسلام (صلى الله علیه وآله)، امید است خداوند به همه نویسندگان و محققین و
پژوهشگران پیرو آن نبى مکرّم توفیق عنایت کند، که بتوانند بدون هر گونه تعصب مذهبى
و فرقه اى و تنها با تسلیم شدن در برابر قول حق، همت گماردند، که این رشته وحدت
گسسته شده به لجاجت را دوباره ترمیم نمایند.ان شاءالله
اسلام،
شیعه، وهابیت
از آنجا که بحث ما درباره ى اعتقاد دو مذهب و فرقه اى است که در دامن دین مبین
اسلام تولد یافته و نشو نما نمودند، لذا قبل از ورود به بحث، تعریف مختصرى از
اسلام و نیز خلاصه اى از تاریخچه و چگونگى شکل گیرى این دو مذهب و فرقه را ارائه
مى نماییم.
الف)اسلام
اسلام در لغت
اسلام در لغت به معناى تسلیم شدن و گردن نهادن محض است و در شریعت اظهار خضوع و
اظهار شریعت و التزام به آنچه نبى (صلى الله علیه وآله)آورده است مى باشد که با آن
خون محفوظ مى ماند، ثعلب گفت: اسلام به زبان و ایمان به قلب است
اسلام در قرآن
قرآن کریم دینى را که بسوى آن دعوت مى کند، به این جهت اسلام نامیده است که برنامه
کلى این دین تسلیم شدن محض انسان است در برابر خداى جهان و جهانیانو اسلام دینى
است که در نزد خدا پذیرفته است، و تبعیت نمودن از دینى غیر از اسلام در نزد خدا
پذیرفته نیست، و دینى است که مورد رضایت خداست که مورد رضایت خداست و هدایت شدگان
را بسوى آن مى خواند و دلشان را با معطوف مى فرماید
چرا فقط امت رسول خاتم مسلمانان نامیده شدند
اینکه امت رسول خاتم (صلى الله علیه وآله)مسلمان نامیده شدند و این اسم مختص به
این امت شد دون دیگر امم، در حالى که دیگر امتهانیز مطیع و تسلیم خدا بودند، شاید
به این خاطر است که در این دین و شریعت همه ى اوامر و نورالهى و همه ى احکامى که
لازمه ى کمال و تعالى بشر است، از جانب خداوند نازل شد.لذا تسلیم بودن و اطاعت
نمودن در این دین و شریعت از جهاتى جامع تر از تسلیم بودن در دیگر شرایع است; زیرا
بسیارى از احکام در آن شریعتها نیامده بود; به بیان دیگر علت اختصاص اسم اسلام به
شریعت خاتم و مسلمانان به امت رسول خاتم (صلى الله علیه وآله)به این خاطر است که
شریعت خاتم نسبت به شرایع دیگر جامع تر و کامل تر است و اطاعت و تسلیم بودن در
شریعت جامع و کامل نیز نسبت به اطاعت و تسلیم در دیگر شرایع جامع تر و کاملتر است،
لذا نام اسلام و مسلمانان که از جهت تسلیم محض بود، نسبت به این شریعت و امت نسبت
داده شد.
امّا قابل ذکر است که اسلام از جهت عام و کلى مختص این شریعت و مسلمان مخصوص این
امت نیست، بلکه اسلام دین اب الانبیاء ابراهیم (علیها السلام)بود و امت خاتم را به
این نام نامید دینى که صراط مستقیم و عارى از شرک استعلاوه بر آن اسلام دین همه ى
انبیاء(علیها السلام)بود و همه آنها به آن عشق می ورزیدند و توصیه مى کردند
پس بنابراین، اینکه خداوند در قرآن مى فرماید: اگر کسى غیر از اسلام دینى رابجوید
از او پذیرفته نمى شود، منظور از اسلام همان تسلیم در برابر حق تعالى است، که در
شرایع یکى پس از دیگرى تجلى یافت وامروز در شریعت خاتم متجلّى است; به همین خاطر
است که رسول خاتم (صلى الله علیه وآله)و امتش بین شرایع فرقى قائل نیستند، به همه
آنها اعتقاد دارند و به کاملترین آنها و ناسخ دیگر شرایعه نازله از جانب خداوند
عمل مى کنند
ب)شیعه
شیعه در لغت و اصطلاح
شیعه در لغت به پیروان و یاران گفته مى شود، اگر چه به معنى فرقه و گروه نیز آمده
است. امّا آنچه اینجا همان نخست، یعنى پیروان و یاران است، که اصطلاح شد براى
پیروان على (علیها السلام)و بطور عام کسانى که خلافت و جانشینى پیامبر (صلى الله
علیه وآله)را مختص به خانواده ى رسالت مى دانند.
چگونگى پیدایش مذهب شیعه
امّا چگونگى پیدایش مذهبى در اسلام به نام شیعه، بازمى گردد به حوادث و اتفاقاتى
که در 23 سال دوران بعثت و نیز سخنان و بیانات پیامبر (صلى الله علیه وآله)درباره
ى على (علیها السلام)و فضایل او و نیز از خودگذشتگیها و ایثارهایى که على (علیها
السلام)در آن دوران از خود نشان داد. که مجموع اینها از یک جهت حسد و کینه ى عده
اى را به همراه داشت و از سوى دیگر موجب شد محبّت على (علیها السلام)در دل عده اى
جاى گیرد و به او عشق بورزند، و رهبرى و سیادت امت را بعد از رحلت پیامبر(صلى الله
علیه وآله)حق انحصارى او بدانند.
برخى فضیلتهاى على (علیها السلام)از زبان نبى (صلى الله علیه وآله)
سخنان پیامبر (صلى الله علیه وآله)در شأن على (علیها السلام)در این بیست و سه سال
دوران بعثت فراوان است که به چند نمونه اشاره مى نماییم:
1-پیامبر اکرم در اولین روزهاى بعثت به نص و صریح قرآن مأموریت پیدا کرد که خویشان
و اطرا فیان خود را به دین اسلام دعوت کند و صریحاً به ایشان فرمود: هر یک از شما
در اجابت دعوت من بر دیگران سبقت گیرد، وزیر و جانشین و وصى من است. على (علیها
السلام)پیش از همه دعوت پیامبر اسلام را پذیرفت و اسلام آورد و پیامبر (صلى الله
علیه وآله)نیز ایمانش را قبول کرد و وعده هایش را تقبل نمود
2- پیامبر (صلى الله علیه وآله)به موجب چندین حدیث از روایات مستفیض و متواتر که
سنى و شیعه روایت کرده اند، تصریح فرمودند که على (علیها السلام)در قول و فعل خود
مصون از خطا و معصیت است و اعمال او با حق و قرآن مطابقت کامل دارد
3- جریان غدیر خم که پیامبر (صلى الله علیه وآله)در آنجا على (علیها السلام)را به
ولایت عامه مردم نصب و معرفى فرمود و مانند خودش او را متولى و صاحب اختیار امت
قرار دادو نیز فضایل اختصاصى آن حضرت که مورد نفاِ همگان بود و علاقه وافر پیامبر
(صلى الله علیه وآله)به ایشان که در نزد منابع شیعه و سنى محفوظ است
4- اعمال ایثارگرانه و فداکاریهاى على (علیها السلام)در این چند سال برگ زرین
دیگرى در پرونده ى او بود که آتش عشق یاران و کینه ى حسودان را برمى افروخت، از
جمله:خوابیدن در بستر پیامبر(صلى الله علیه وآله)در شب هجرت، فتوحاتى که در جنگهاى
بدر، احد، خندِ و خیبر بدست ایشان تحقق پذیرفت،که اگر فداکاریهاى او نبود و دفتر
جنگ بگونه اى دیگر ورِ مى خورد، چه بسا که اسلام و اسلامیان بدست دشمنان حق ریشه
کن شده بودند.
ریشه شیعه در قرآن و سخن پیامبر (صلى الله علیه وآله)
علاوه بر آنچه گذشت شیعه اصطلاحى است که هم ریشه قرآنى دارد، آنجا که خداوند
ابراهیم (علیها السلام)را شیعه و پیرو نوح (علیها السلام)معرفى مى کندو هم برخلاف
پندار برخى که شیعه را ساخت و پرداخته علویان و طرفداران آنها خصوصاً ایرانیان مى
دانند، شیعه على و شیعه اهل بیت در سخنان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)بسیار
دیده مى شود
بنابراین شیعه اصطلاحى ساختگى نیست که بعدها توسط برخى بخاطر مطالع سیاسى شکل
گرفته باشد، بلکه در زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله)و بابیان ایشان تولد یافت و
در دورانهاى مختلف فراز و نشیبهایى را از نظر کمى و کیفى پشت سرنهاد،اگر چه ابتدا
اندکى همچون سلمان، ابوذر، مقداد و عمار شکل گرفت، ولى در طول زمان هر چه
زمامداران و خلفا از سیره ى نبوى فاصله مى گرفتند و از اسلام اصیل دورتر مى شدند،
نظریه ى شیعان که مى گفتند جانشین پیامبر (صلى الله علیه وآله)باید از نظر عمل و
گفتار همچون رسول اکرم (صلى الله علیه وآله)معصوم و عارى از خطا و اشتباه باشد،
مقبولیت بیشترى مى یافت و عده ى بیشترى از صحابه و تابعین را به صف شیعیان ملحق مى
نمود،و از آنجا که شیعیان بعد از رحلت پیامبر دست خویش را از دامن معصوم کوتاه نمى
دیدند-بواسطه اعتقاد به عصمت ائمه اهل بیت (علیها السلام)-با دستمایه قویترى از
سنت معصومین به استناد احکام و فروع مى پرداختند و بااین سرمایه بود که على رغم
ضعف عده و کمیّت توانستند به حیات خویش در کنار گروه اکثریت غالب ادامه دهند.
ج)وهابیت
چگونگى پیدایش وهابیت
فرقه موسوم به وهابیت نام خویش را از نام محمدبن عبدالوهاب اخذ کرد; زیرا که او
مجدّد و احیاکننده ى یک سرى نظرات و اعتقادات خاص است که ریشه در مذاهب حنبلى
-منسوب به احمدبن حنبل از ائمه اربعه اهل سنت - دارد،که با مقدارى افراط و تعصب
خاص،قبلا توسط افرادى مانند ابن تمیمه و شاگردش ابن قیم جوزى و ابن عبدالهادى از
علماى حنبلى قرن هفتم بذرش ریخته شد،اما بخاطر مخالفتهایش با مسلمات نزد امت و
جمهور مسلمین، ابن تمیمه و شاگردانش تحت تعقیب حاکمان وقت قرار گرفتند و حکم
ارتداد آنهااز سوى علماى مذاهب مختلف صادر شد و موقتاً با دستگیرى ابن تمیمه و
محبوس شدن او و مرگش،این بذر بازایستاده از نشو و نما در قرن هفتم هجرى بار دیگر
درقرن دوازدهم بوسیله ابن عبدالوهاب امکان حیات و نشو ونمایافت و بدین سبببه نام
او شهرت یافت.
علت نامگذارى وهابیت به این نام
اینکه چرا این فرقه را محمدیه نام ننهادند که نام مجدّد آن است،بلکه وهابى نامیدند
که برگفته از نام پدر اوست، چنین گویند:بیم آن بود که پیروان این فرقه از نام
محمدیه که نام رسول خاتم را با خود داشت سوء استفاده کنند،لذا آن را منسوب به پدر
ایشان کردند.
خلاصه ى زندگینامه محمدبن عبدالوهاب درحیات پدر
محمدبن عبدالوهاب در سال 1111یا1115 هجرى قمرى تولّد یافت و در 1207 هجرى چشم از
جهان فروبست. زادگاه او شهر عَیینه از سرزمین نجد است، پدرش در آن شهر قاضى بود و
از علماء خوش سابقه.
محمد از نوجوانى به مطالعه کتب تفسیر و حدیث عقاید سخت علاقه نشان مى داد.او دروس
مقدماتى و فقه حنبلى را از پدرش که از علماء حنبلى بود، فراگرفت.
وى از همان آغاز جوانى به مخالفت با اعمال مذهبى مردم نجد پرداخت و آنها را از زشت
مى شمرد، که با مخالفت شدید پدرش روبرو گشت.
بعد براى زیارت خانه خدا به مکه رفت و از آنجا به مدینه منوره جهت تکمیل درسهایش
رهسپار گشت، در آنجا با توسل جستن مردم به قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله)به
مخالفت برخاست و پس از مراجعت به نجد جهت تکمیل نمودن تحصیلات خود به سرزمینهاى
فراوانى مسافرت کرد، از جمله در بصره بمدت چهار سال و پنج سال در بغداد و دو سال
سکنى گزید و نیز به شهرهاى همدان و از آنجا به اصفهان و قم عزیمت نمود و سپس از
آنجا به سرزمین خود نجد بازگشت
در این هنگام پدرش از "عَیینه" به "حریمله" انتقال یافت. محمد
نیز ملازم و همراه پدر شد و در "حریمله" کتابهایى را از نزد پدر
فراگرفت، و در آنجا نیز به مخالفت با عقاید مردم پرداخت و از این روى بین پدرش و
او نزاع درگرفت و نیز بین او مردم "حریمله" درگیرهاى سخت بوقوع پیوست،
تا اینکه سرانجام در سال 1153 پدرش "شیخ عبدالوهاب" از دنیا رفت
محمد بن عبد الوهاب بعد از مرگ پدر
پس از مرگ پدر او با فراغ بال بیشترى به تبلیغ عقاید خویش پرداخت که در اثر آن عده
اى به شیخ گرویدند و از آن طرف مخالفین نیز قصد جان او نمودند که او بناچار از
"حریمله" به "عَیینه" گریخت تا جان خویش محفوظ دارد، و در
آنجا به امیر و حاکم "عیینه" که در آن زمان "عثمان ابن احمد"
بود پناه برد، عثمان نیز او را پذیرفت و با هم پیمان بستند به اینکه عثمان از شیخ
در تبلیغ عقایدش حمایت کند و شیخ نیز در بسط حکومت عثمان بر سرزمین
"نجد" تلاش کند، و براى استحکام پیمان عثمان بن احمد خواهرش جوهره را به
عقد شیخ درآورد ، در این حین خبر دعوت شیخ و اعتقادات خاص او به امیر
"احسا" سلیمان الحمیدى رسید او نامه اى به عثمان نوشت و به او دستور داد
که شیخ محمد را به قتل برساند و یا از سرزمین خود اخراج کند و عثمان هم چاره اى
ندید جز اخراج شیخ به ناچار از "عیینه" خارج و رهسپار "درعیه"
از سرزمینهاى نجد شد.
سال 1360 بود که شیخ محمد به "درعیه" رهسپار شد، در این زمان
"محمدبن سعود" (جدآل سعود) امیر "درعیه" بود، او به دیدن شیخ
آمد و به او خوش آمد گفت، و شیخ نیز به او مژده فتح و غلبه بر همه بلاد
"نجد" را داد، و بدین تر تیب بین شیخ محمد و محمدبن سعود پیمان همکارى
برقرار شد که شیخ محمد با یارى و حمایت محمدبن سعود عقادیش رانشر دهدو محمد بن
سعود نیز با یاراى معنوى شیخ محمد بر قلمرو خویش بیفزاید. از آن پس شیخ محمد نوعى
خاصى از توحید را که ارائه کرده بود نشر مى داد و مردم را به آن دعوت مى کرد، هر
کس آن را مى پذیرفت خون و مالش در امان بود، وگر نه با خون و مالش مانند خون و مال
کفار حربى معامله مى کردند و آن را مباح و حلال مى دانستند.
کسانى که با عقاید شیخ محمد موافقت مى کردند، مى بایست با او بیعت کنند و کسانى که
به مقابله برمى خاستند باید کشته شده و اموالشان تقسیم گردد. بر طبق این روش مثلا
از اهالى قریه "فصول" از اطراف شهر "احسا" حدود 300 مرد را به
قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند
رفتار وهابیون بعد از مرگ محمدبن عبدالوهاب
شیخ محمدبن عبدالوهاب در سال 1206 یا1207 درگذشت، پس از شیخ محمد پیروان او به
همین روش در ترویج عقاید او ادامه دادند و با مخالفین خود همان برخورد و معامله اى
کردند که دین در حق کفار حربى معمول داشت، از قبیل کشتن مردان و اسارت زنها و
غنیمت اموال آنها به نفع مجاهدین.
بعد از مرگ شیخ محمد، امیردرعیه "عبدالعزیز" بود. او در سال 1216 یعنى
ده سال بعد از شیخ محمد با اعمالش زلزله اى در جهان اسلام، خصوصاً عالم شیعه ایجاد
کرد
او سپاهى مرکب از 20 هزار مرد جنگى فراهم کرد و به سرکردگى فرزندش سعود بسوى کربلا
روانه کرد، که کربلا در این ایام در نهایت شهرت و آبادانى بود; زیرا که زائران از
هر سوى، از جمله ایرانى و ترک و عرب به آن روى مى آوردند.
در این حمله وهابیها "کربلا" را به وضعى درآوردند که شعرا براى آن مرثیه
مى گفتند. در این دوران حدود 12 سال وهابیها گاه و بى گاه به شهر کربلا و اطراف آن
نیز به شهر "نجف" حمله مى آوردند که نخستین آن در سال 1215 و تا سال
1225 ادامه داشت.
علامه سیدمحمدجوادعاملى صاحب کتاب مفتاح الکرامه در پایان کتاب خویش مى گوید: این
جزء از کتاب در نیمه شب نهم رمضان المبارک 1225 خاتمه یافت، در حالیکه دل در
نگرانى و تشویش بود; زیرا اعراب "عنیره" که وهابى هستند اطراف نجف اشرف
و کربلا را احاطه کردند، و زائرانى را که از زیارت به وطنهاى خود بازمى گشتند غارت
نموده و جمع کثیرى از آنان را به قتل رسانیده اند، که گفته مى شود عدد کشته شدگان
حدود 150 تن مى باشد.
دکتر "منیرالعجلانى" مى گوید: در سال 1216 دوازده هزار نفر از سربازان
وهابى وارد شهر کربلا شدند، در حالى که در شهر جز تعداد کمى از مردان ناتوان وجود
نداشتند; زیرا روز غدیر بود و مردان شهر کربلا براى زیارت قبر امام على (علیها
السلام)به نجف اشرف رفته بودند، وهابیها هر کس را که یافتند کشتند، تعداد کشته
شدگان را سه هزار نفر و اموال گرانبهاى به غارت برده را بیش از دویست بار شتر نقل
کردند
حملات آنها در این زمان متوجه "طائف" که "شریف غالب" حاکم آن
بود و نیز به "مکه" مکرمه در سالهاى 1217 و 1218 صورت پذیرفت و همین که
وارد شهر شدند مردان را کشتند و زنان و کودکان را به اسارت گرفتند و اموال را غارت
کردند و قبه ى ابن عباس را در طائف خراب کردند. از این اموال به غارت برده را به
امیر عبدالعزیز دادند و بقیه را بین خود قسمت کردند.
به شهر مکّه هم که تسلط یافتند با اهل مکه نیز همان برخوردى کردند که با اهل طائف
کرده بودند از قبیل: کشتن هر مخالفت کننده و حلال بودن جان و مال و ناموس او بر
سربازانش، و نیز عبدالعزیز به علماء مکه دستور داد عقاید شیخ محمد را ترویج و
کتابهاى او را تدریس کنند، مسلمانان را از اداء حج و عمره بازداشت، صدقاتى که از
اطراف به مکه و مدینه سرازیر بود را منع کرد، و نیز قبّه هاى موجود براى تکریم
شخصیتهاى صدراسلام را نابود کرد، خانه اى که رسول اکرم (صلى الله علیه وآله)در آن
متولد شد را خراب و قبّه مزار خدیجه و قبّه زمزم و دیگر آثار صدر اسلام را محو و
نابود ساخت
عبدالعزیز در سال 1218 در گذشت و بعد از او سعود بن عبدالعزیز حکومت را در دست
گرفت تا امروز یکى پس از دیگرى حکومت کردند تا نوبت به فهد بن عبدالعزیز رسید
شیخ محمد نیز فرزندانش بر جاى گذاشت عبارتند از: عبدالله، حسن، حسین و على که بعد
از شیخ محمد عبدالله پسر بزرگ به جاى پدر نشست و بعد از او پسرش سلیمان به جایش
آمد، از حسین و على فرزندا شیخ اولاد کثیرى باقى ماندند که تا حال نسل آنها باقى
است
تاریخچه فرقه وهابیت چیست ودر مورد آن لطفا توضیح دهید؟
فرقه وهابیت مانند برخی از فرقه های دیگر ریشه در
مبانی و عملکرد رهبران و بنیانگذاران آن دارد. بر این اساس لازم است مبانی و
عملکرد بنیانگذار این فرقه بررسی شود.
این فرقه منسوب به "محمد بن عبدالوهاب" از مردم "نجد" است که
در سال 1115 ق در شهر عُیینه متولد شد ـ که پدرش در آن شهر قاضی بود ـ . وی از
همان کودکی به مطالعه کتاب های تفسیر و عقاید و حدیث سخت علاقه داشت و فقه حنبلی
را نزد پدر خود که از علمای حنبلی بود آموخت. محمد بن عبدالوهاب از آغاز جوانی،
بسیاری از اعمال مذهبی مردم "نجد" را زشت می شمرد.
او در سفری که به زیارت خانه خدا رفته بود، بعد از انجام مناسک حج به "مدینه"
رفت و در آن جا توسل مردم به پیامبر را که در نزد قبر حضرت انجام می دادند، انکار
کرد. سپس به "نجد" مراجعت نمود و از آن جا به بصره رفت و مدتی در آن شهر
ماند و با بسیاری از اعمال مردم آن شهر نیز مخالفت نمود. مردم بصره وی را از شهر
خود بیرون کردند. در این هنگام که 1139 هجری بود، پدرش عبدالوهاب از
"عیینه" به "حریمله" انتقال یافت. وی با پدرش ملازم شد و کتاب
هایی را نزد پدر فرا گرفت و به انکار عقاید مردم "نجد" پرداخت. به این
مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت. هم چنین بین او و مردم
"نجد" منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت. تا این که پدرش
"عبدالوهاب" در سال 1153 از دنیا رفت. وی پس از مرگ پدر علناً به اظهار
عقاید خود پرداخت و قسمتی از اعمال مذهبی مردم را انکار نمود. جمعی از مردم حریمله
از وی پیروی کردند و کار وی شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عینیه رفت. رئیس
شهر عیینه در آن وقت عثمان بن حمد بود. عثمان عقاید شیخ را پذیرفت و او را گرامی
داشت و قول داد که وی را یاری کند. شیخ محمد نیز اظهار امیدواری کرد که همه اهل
نجد از عثمان بن حمد حمایت کنند.
خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر احسا رسید. وی نامه ای برای عثمان نوشت که
شیخ را نزد او بفرستد و عثمان عذر شیخ را خواست. شیخ در سال 1160 پس از آن که از
عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهر های معروف نجد گردید. در آن وقت امیر
درعیه، محمد بن مسعود جدّ آل سعود بود. وی به دیدن شیخ محمد رفت و به وی عزت و
نیکی را بشارت داد. شیخ محمد نیز غلبه و قدرت محمد بن سعود را بر همة بلاد نجد
بشارت داد. بدین ترتیب ارتباط میان آن دو شکل گرفت. حمایت محمد بن سعود از شیخ
محمد موجب شد که وی بر عقاید و افکار خود پافشاری کند. هر کدام از مسلمانان که از
عقاید وی پیروی نمی کردند، کافر محسوب می شدند و برای جان و مال و ناموس آنان
ارزشی قایل نبود.
جنگ هایی که وهابیان در نجد و خارج از آن از قبیل یمن و حجاز و اطراف سوریه و عراق
می کردند، بر همین پایه قرار داشت. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست می یافتند،
برای آن ها حلال بود. کسانی که با عقاید او موافقت می کردند، باید با وی بیعت
نمایند و اگر کسانی به مقابله بر می خیزند؛ باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد.
طبق این رویه مثلاً از اهالی یک قریه به نام فصول در شهر احسا سیصد مرد را به قتل
رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند!.
سرانجام شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت و پس از وی پیروان او به همین
روش ادامه داند، مثلاً در سال 1216 امیر سعود سپاهی مرکّب از بیست هزار را مجهز
کرد و به کربلا حمله ور شدند. سپاه وهابی آن چنان رسوایی در شهر کربلا به بار
آوردند که پنج هزار تن و یا بیشتر (تا بیست هزار) را به قتل رساندند. بر این اساس
آیین وهابیت بر اساس عملکرد، عقاید و باورهای شیخ محمد بن عبدالوهاب شکل گرفت.
امروزه نیز این فرقه بر عقاید شیخ محمد و دیگر رهبران آن پافشاری می نمایند.
اما عقاید آنان:
فرقه وهابیه مبتنی بر اصول و عقایدی است که در این جا به بعضی از آن ها اشاره می
شود:
- وهابی ها معتقدند که هیچ انسانی نه موحد است و نه مسلمان مگر این که اموری را
ترک کنند، از جمله:
به وسیلة هیچ یک از رسولان و اولیای پروردگار به خدا توسّل نجوید. هر کس اقدام به
این کار کند، مشرک می باشد، از این رو وهابیان زیارت قبر پیامبر و ائمه(ع) را جایز
نمی دانند و باور دارند که هر کس از پیامبر(ص) طلب شفاعت کند، مانند این است که از
بت ها شفاعت خواسته است.
- از مسائل دیگری که وهابیان دربارة آن حساسیت خاصی دارند، تعمیر قبور و ساختن بنا
روی قبر پیامبر و اولیای الهی و صالحان است. برای نخستین بار این مسئله را
"ابن تیمیه" و شاگرد معروف او "ابی القیم" عنوان کرد و بر
تحریم ساختن بنا و لزوم ویرانی آن فتوا داده اند.
بر همین اساس سعودی ها هنگامی که در سال 1344 هجری بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلط
پیدا کردند، به فکر افتادند که برای تخریب مشاهد و آثار خاندان رسالت و صحابه
پیامبر مستمسکی به دست آورند و اقدام نمایند.
- وهابیان بر این باورند که مسلمانان در طی قرون، از آیین اسلام منحرف شده اند و
در دین خدا بدعت هایی نهاده اند که با شرع اسلام مخالف می باشد. بر این اساس باید
از اصولی که پیامبر(ص) تعیین کرده است، پیروی نمود.
بنابر عقاید وهابیان، هیچ کس حق ندارد همان گونه که نمی تواند از پیامبر(ص) شفاعت
بخواهد به رسول خدا سوگند یاد کند و از الفاظی مانند: به حق محمد و ... استفاده
نماید، زیرا قسم خوردن به دیگران و درخواست حاجت از غیر خداوند با آیات قرآن
منافات دارد: "فلا تدعوا مع الله احداً".
- نیز معتقدند : تشییع جنازه و سوگواری حرام است؛ زیرا ارواح اموات کاری نمی
توانند بکنند و در امور دنیوی و اخروی نمی توانند دخالت داشته باشند
- وهابیان معتقدند القابی را که بر عزت و احترام دلالت دارند، در مورد انسان ها
نباید به کار برد و ناصواب است؛ زیرا احترام و تعظیم تنها شایسته خداوند است.
- وهابیون به جنگ با دیگر فرقه ها و مذاهب اسلامی معتقد هستند و مدعی اند یا باید
به آیین وهابیت در آیند و یا جزیه دهند، از این رو همیشه با مسلمانان دیگر به جنگ
می پردازند و آنان را به کفر متهم نموده و اموال و نوامیس بقیه را حلال می دانند.
آنان باور دارند که هر کس مرتکب گناه کبیره شود، کافر است.