شعله ها جان گرفت
هیمه های درد تبدیل به خاکستر شدند
ودوباره
وباز دوباره...
ققنوس غم رو به سینه پروبال گرفت
و ای سنگینی غریب
خستگی پایم گرفت
تورا بر شمعی افروختم و به دامان دریادادم
تاشاید در نقطه ی غروب به خورشید بپیوندی
اما موجهای دریا دوباره
وباز دوباره...
تورا به آغوش من باز آوردند
سایه ها رنگ گرفت
خنکا نزدیک شدودوباره
وباز دوباره...
جوانه های تازه ی امید فریاد غم برآوردند
و ای سنگینی غریب
حجمت راه نفسم را گرفت
تورا در بغضی فشردم وبا فریادی به کوها سپردم
تا شاید در عمق دره ها به زلال جویباران بپیوندی
اما آنهاهریک به فریادی
دوباره
وباز دوباره...
تو را به من باز پس دادند
تکاپوی هرزعلف ها ریشه گرفت
گندم زارهای وجود دوباره
وباز دوباره...
فریاد مصیبت برآوردند
و ای سنگینی غریب
جرمت جانم گرفت
تورا به باد سپردم تا شاید به رفتن های پیوسته بپیوندی
اما باد فریادش گرفت وتو را بر دوش ابرهای سنگین انداخت
ابرها غمگین شدندودوباره
وباز دوباره.. .
تو را در اشکشان بر زمین باریدند
واسباب آب وگل کردند
آه دوباره اسباب من کردند
وتو ای سنگینی غریب
در پیله ی تنگ دنیا با من عجین شدی
و روز واپسین که پیله باز شود
من پروانه ای رنگین خواهم بود
من اینبار خود دوباره خواهم بود
دوباره
...وباز دوباره...