سرم گیج است
گلویم درد است
چشمم اشک است
روحم گرسنه است
یخچال امیدواری هایم دیروقتیست سوخته
رویاهای شیرینم نم نمک گندیده اند
چیزی نمانده به کفم
جز انتظاری نمکین
قوتی نمانده روح من
جز خون این دل غمین
پاهایم خسته است
دستانم بسته است
مغز من وابسته است
ازدحام یاد او
گوش ازمن شسته است
چیزی نمانده از منم
جز پیکری خاکی همین
دل من گریه مکن
روح من مویه مکن
این تن خاکی و غم
گرچه کاشانه ی ماست
رستگاری نزدیک همینجا
در پس خانه ی ماست