ای قاصد:
تو قاصد روزهای روشنی
بر شبهای ترسیده
تو قاصد روزهای پربار
بر کویری خشکیده
توحامل احساسی غریب بر من
چون معمای وجود
روان بر تنم اما پیچیده
تو صاعقه ای از ابرهای تاریک در هم تنیده
هراسناک و روشن
بر این عقل در تاریکی خوابیده
تو همچون وزش یک نسیم بهاری
پر از امید رهایی
برای عطر زندا
در غنچه ی به خود پیچیده
ای تیر تنهایی را خیالت جوشن من
تویی آن آیت روشن من
بر عقل های خشکیده
مرا آرزوی رسیدن بهاریست از سوی خدا
برقلب یخ زده ام
تویی قاصد آن بهار خواستنی من
برسرمای گندیده