صد بار گذرکردم
ای دریغ ازنظری
هر بار که بار خواستم
کرده بودی آهنگ سفری
چه شب ها که از ترس ندیدیت در خواب
بیدار سحر کردم
وچه روز ها ازاینکه می دانستم ندیدنت را
درخواب به سر بردم
هر بار که آمدم به امید وفایت
همه کسب حرمان کردم
چه بسی اشک ازاین دیده روان کردم
چه رنج ها بر خود آسان کردم
با این همه
نه ارزوی درمان کردم
آه چه میگویم به گزاف
بهره ی من شد همه دربه دری
قسمت تو همه هست بی خبری
به امیدش هنوز دارم هوایت در سر
خالی است پندارم زهر آرزوی دگر
باز آی ومرهم باش براین خونین جگر