بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه
بانک سوال دبستان گرمه

بانک سوال دبستان گرمه

بانک نمونه سوال ابتدایی متوسطه اول و دوم پایان نامه مقاله تحقیق کارآموزی کارورزی طرح توجیهی کار آفرینی پروژه

دانلود نمایش نامه دانش آموزی قالب ورد با عنوان صحنه اول ۲۳ ص


(قسمتی از یک محله که باغی است با دیوارهای مخروبه و یک در بزرگ اهنی.یک تیر چاغ برق و چند درخت در صحنه دیده می شود.یک گاری از انها که برای جمع کردن زباله به کار می اید با زنجیری به تیر چراغ برق قفل شده است.یک حجله و چند پلاکارد تبریک و تسلیت در صحنه دیده می شود که نشان از شهادت

 

 

 کسی دارد.نمایش که شروع می شود چند پسر بچه ی سیاه پوش را می بینم که در صحنه پخش اند و همگی پکر.از بلندگویی که ما ان را نمی بینیم صدای نوحه یا سرود حزین مثلآ «گلبرگسرخ لاله ها»یا...به گوش می رسد.حمزه که یکی از بچه هاست نوحه را با صدایی که قطعآبرای دیگران خوشایند نیست تکرار می کند طوری که کمکم باعث ناراحتی بقیه بچه ها می شود).

رسول:(رو به حمزه)نمی تونی یه خورده یواش تر بخونی؟

حمزه:نه نمی شه!باید این قسمتو با صدای بلند خوند.ببین این طوری...(و باز به خواندن ادامه می دهد)

احمد:(با تمسخر)یکی بره بلند گوی مسجد رو خاموش کنه اقا حمزه جورشه می کشه!

محمود:من برم؟(و اماده می شود تا برود.)

احمد:(محمود را متوقف می کند.)بشین بابا.چه اماده به راهه!

محمود:(با گیجی و دلخوری)پس نرم؟

(کسی جوابش را نمی دهد.او هم شانه هایش را بالا انداخته و سرجایش می نشیند.مدتی به همین منوال می گذرد.حمزه می خواند و باز دیگران را کلافه می کند.)

رسول:(که دیگر طاقتش تمام شده است)اه...حمزه!تو رو قران ول کن دیگه ! مغز منو خوردی با این صدات!

حمزه:خوبه خوبه،نه این که خودت اهنگرانی!

مهدی:کوتاه بیا حمزه،تو هم امروز وقت گیر اوردی ها.

حمزه:چیه باز همتون گیر دادین به ما؟

رسول:حمزه بخوای حال بگیری حالتو می گیریم ها...!

حمزه:اوهوک!خواب دیدی خوش باشه.

رسول:(به سمت حمزه خیز بر می دارد)پس اگر مردی وایستا تا نشونت بدم.

محمود:(کودکانه شادی می کند.)ای دعوا دعوا دعوا...

حمزه:(در حال فرار از دست رسول)بابا یکی این عراقی رو بگیره راستی راستی می خواد ما رو شهید کنه!

(داوود وارد صحنه می شود و حمزه پشت او پناه می گیرد.)

الدخیل اقا داوود!النجات!

داوود:باز چه خبره؟امروز هم ول کن بچه بازی هاتون نیستین؟

رسول:داوود بهش بگو حال نگیره که به امام رضا حالشو می گیریم ها...

حمزه:دلم می خواد!صدام خوبه می خونم!تو هم اگه دوست نداری بپر یه بسته پنبه بگیر بچپون تو گوشات.

مهدی:رسول تو ول کن.نا سلامتی امروز همه عزا دارند ... بذار ببینیم داوود چه خبرهایی اورده.

احمد:داوود حرف بزن ببینیم چه خبره؟

(همه دور داوود جمع می شوند)

داوود:توی مسجد خیلی شلوغ بود همه ی محله جمع شده اند.من هم به زور تونستم برم تو.

مهدی:بابای جلال چی؟

داوود:وایستاده دم در مسجد و به مردم خوش امد می گه.

رسول:ما رو بکو که چقدر اذیتش می کردیم ...

حمزه:یادتونه چقدر می گفتم بابا این کارا خوب نیست اخر و عاقبت نداره؟

رسول:یکی تو راست می گی یکی سردار قادسیه!

داوود:ما که قصدمون ناراحت کردن اون نبود

همه:نه!البته که نبود!

داوود:اگه همه یک وقت هایی سر به سرش میذاشتیم فقط ... فقط می خواستیم کمی تفریح کرده باشیم.

حمزه:ببینم داوود تو که دیدیش حالش چطور بود؟

داوود:هیچی!همین طور تکیه داده به چارچوب در مسجد و زل زده به اسمون.نه حرفی نه گریه ای هیچی ...

رسول:اقام می گه تو این جور وقت ها اگه ادم گریه نکنه و غصه هاشو تو دلش بریزه براش خوب نیست سنگ کوب می          کند یه هو.

(دیگران با سر حرف او را تآیید می کنند.)

احمد:راستی عزاشو کجا می گیرن؟

داوود:توی مسجد خودمون می گن وصیت خودش بوده.

مهدی:(به داوود) دیگه خبری نبود؟

داوود:خبر که نه اما اون جوری گه فهمیدم فردا تشییعش می کنن.امروز هم می رن معراج شهدا واسه ی دیدنش.

محمود:ما ه بریم؟

حمزه:اقا رو باش!اونجا ما رو هم راه نمی دن چه برسه به توی نیم وجبی.

احمد:یعنی شما می گین هنوز از دست ما دلخوره؟

رسول:بزار این قضیه تموم بشه و بیاد سرکارش به امام رضا اگه این دفعه اذیتش کنم.

حمزه:شما هر چه که دوست دارین بگین ولی من مطمئنم که اون اینقدر ها هم که شما فکر می کنین از دست ما شاکی             نیست. 

مهدی:بعد اون همه بلایی که سرش اوردیم ...

حمزه:من جفت گوش های خودم شنیدم ...

رسول:تو اگه گوش هات کار می کرد حرف های مامانتو گوش می دادی که هر شب با دمپایی نیفته به جونت!

(بقیه می خندند.)

حمزه:رسول جلو چشام بابال بزنه اگه دروغ بگم.

داوود:خب!حالا بگو ببینم چی شنیدی.

حمزه:اون روزو یادتونه؟

مهدی:کدوم روز؟

حمزه:اون روز دیگه ...

رسول:رفتیم سرکار حسابی!

حمزه:بابا همون روزی که شما با کمال ناجوانمردی منو تنها گذاشتین و در رفین.

داوود:تقصیر خودت بود می خواستی وقتی که علامت دادم یه تکونی به خودت بدی تا گرفتار نشی.

حمزه:دم شما هم گرم اقا داوود حالا این رسول که به خون من تشنه س خیالی نیست اما ...

احمد:حالا می گی چی شد یا می خوای تا شب واسه ی دو تا کلوم علاعمون کنی؟

حمزه:داشتم می گفتم مگه شما مهلت می دین؟خلاصه جونم ببه شما بگه اون روز وقتی از اقایون ناجوانمرد منوتنها گذاشتن        و فلنگو بستن ...

(کمکم صدای حمزه محو می شود و در همان صدای قیل و قال همان بچه ها که اینک در زمان گذشته نقل حمزه را بازی می کنند بر صحنه چیره می شود.)

متن کامل را پس از پرداخت وجه می توانید دانلود نمایید.لطفا مشخصات خواسته شده را جهت پیگیری پرداخت دقیق وارد نمایید.
نوع فایل : word  فایل زیپ شده
تعداد صفحات 23
حجم :  42   kb
مبلغ قابل پرداخت 28000  ریال
پس از پرداخت موفق وجه به صورت خودکار به صفحه دانلود هدایت می شوید و می توانید فایل را دانلود کنیددر صورت هرگونه مشکل با پشتیبانی 09357668326 تماس بگیرید.
نام و نام خانوادگی :

ایمیل :

موبایل :

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد